از کسانیکه از من مـــــــــــتنفرند سپاسگزارم ، آنها مرا قویتر میکنند
از کسانیکه مرا دوســـــــــــــــــــــت دارند ممنونم ، آنان قلب مرا بزرگتر میکنند
سلام...
اين ای ميل را به نظرم اينقدر بايد دست به دست کرد تا به دست خود اين موجود هم برسد.
می گويم موجود، چون تصور می کنم چيزهای زيادی از انسانيت کم دارد
با تو هستم با تو
نوامبر 17, 2011
این نوشته برای کارمند زن پشت میکروفون سفارت کانادا در ایران است
خواستم نوشته ام را با خانم محترم شروع کنم دیدم لیاقت محترم بودن را نداری خواستم خانم صدایت کنم دیدم از خانم بودن هم خیلی بدوری خواستم شما صدایت کنم دیدم لیاقت آنرا هم نداری پس اینگونه آغاز میکنم:
با تو هستم با تو که حتی نامت را هم نمیدانم با تو که میکروفون به دست در آنسوی شیشه سفارتخانه کانادا نشسته ای و به خود اجازه میدهی هر گونه توهینی که شایسته خودت است را نثارهموطنانی کنی که جرمشان اینست که برای دیدن عزیزی در آنسوی دنیا در سرما و گرما به انتظار ویزا ایستاده اند. عزیزی که از دست امثال تو از این مرز و بوم رخت بسته است.
با تو هستم با تو که هیچ فرقی بین تو و دیکتاتورهای مطلقه که با بدست آوردن امتیازی کمر به استثمار دیگران میبندند نیست ، مطمئن باش اگر در رذالت از بسیاری از سران این نظام پیشی نگیری چیزی هم کمتر از آنان نداری .
چگونه میتوانی به آن پیرمرد عصا به دست که تنها به شوق دیدار فرزندش در آنسوی دنیا زنده است توهین کنی یادت میاید؟ حتما به یاد میاوری که به او گفتی ��� بیخودی جلو نیا از همونجا بگو ببینم چی میگی راه نیفت بیا جلو وقت ما را بگیر ��� فکر میکنی اگر صدایی برایش باقی مانده بود به امثال تو اجازه میداد اینگونه رفتار کنید. صدایش به سختی شنیده میشود 4 ماه است پرونده ام را داده ام در وبسایت سفارت نوشته است ��� صدایش را میبری که���داستان سرایی نکن ��� پیرمرد ادامه میدهد آمدم ببینم پرونده ام مشکلی دارد یا نه و��� باز صدایش را میبری ���اسمت را بگو و برو اونطرف خیابان وایسا صدات میکنم صدات کردم باز ندویی بیای جلوها ��� پیرمرد نامش را میگوید وعصا زنان به انطرف خیابان میرود ، می ایستد سرش را تکان میدهد و به آسفالت خیابان زل میزند.
چطور به خودت اجازه میدهی به مادری که از دلتنگی فرزندش به افسردگی رسیده است وآنطرف خیابان 1 ساعت به انتظار ایستاده است تا تو وضعیت پرونده اش را ببینی بگویی ��� شمسایی کیه ��� خانمی پریشان و مضطرب جواب میدهد من هستم و به انتطار جواب میایستد چند دقیقه ای مکث میکنی دقایقی که برای آن مادر به مانند ساعتها میگذرد گویی از این کار لذت میبری دوباره نامش را صدا میکنی با اینکه میدانی حالا شمسایی خانم است از بکار بردن لفظ خانم اِبا داری دوباره میگویی شمسایی پرونده ات نیامده و اینبار خانم شمسایی تا وسط خیابان پیش آمده و میگوید آخه من 6 ماهه منتظرم خانم عزیز مشکلی داره پرونده ام حداقل بهم بگین بخدا من همین یه بچه را دارم اون هم اونطرف دنیاست 2 ساله ندیدمش بغضش میترکد حداقل بگین کی ویزام میاد اصالا میخواید ویزا بدین یا نه ؟ بخدا مُردم بسکه انتظار کشیدم ��� اشک از صورتش سرازیر میشود و همانجا روی زمین مینشیند ولی به دل سنگ تو هیچ اثری ندارد و دوباره با همان لحن طلبکارانه ات میگویی ���نمیدونم بیادش دی اچ ال بهتون خبر میده بیخودی راه نیافتین بیایین اینجا��� ،آقایی از آنطرف خیابان میاید و بلندش میکند و میگوید بیا بریم پروین اینها اصلا آدم نیستند بیا بریم و زیر لب زمزمه میکند یارب مباد که گدا معتبر شود.
واقعا چی فکر کردی فکر میکنی چون آنطرف شیشه و داخل سفارت نشسته ای الان جد اندر جد کانادایی هستی هر چند که کانادایی ها حتی با مهاجرانی که سربار دولت شده اند هم اینگونه رفتار نمیکنند. نمیخواهم فحشت دهم چرا که از قماش تو نیستم هر چند صادقانه بگویم هیچ فحشی هم که تو را آنگونه که هستی نشان دهد نیافتم. فقط بدان کم نیستند کسانی که تو را از ته دل نفرین نکرده باشند ،کم نیستند دلهایی که نشکسته باشی، کم نیستند کسانی که هر گونه توهینی را بهشان روا داشتی .
اگر مردمان ایران زمین، تو بی لیاقت ایرانی را تحمل میکنند فقط و فقط به خاطر جگر گوشِشان است که آنطرف دنیا با هزاران امید به انتطارشان ایستاده است.
از این دست داستانها کم نیستند کافی است روزی به خیابان مطهری ، خیابان سرافراز سفارت کانادا در تهران سری بزنید .
���اسامی بکار رفته در این متن واقعی نیستند���
امیر حجوانی - مارشال
"مدیریت گروه"
www.FaceBook.com/Amirmodern
No comments:
Post a Comment