|
|
|
|
از وقتی وارد آمبرلا شدم منتظر فرصتی بودم تا نقشههام رو عملی کنم با گذشت چندین سال، بالاخره اسپنسر تصمیم میگیرد تا از آلبرت استفادهی بیشتری کند. به همین جهت در سال 1978، یعنی زمانی که آلبرت 18 سال داشت او را به همراه ویلیام بیرکین به مرکز تحقیقاتی-پژوهشی آمبرلا در کوهستان آرکلی که در حاشیهی Raccoon City قرار داشت، می��فرستد. با ورود وسکر و بیرکین به آنجا، طبق دستوراتی که اسپنسر داده بود به عنوان ارشد در حوضهی کاری خودشان مشغول به فعالیت شدند. آلبرت از همان دقایق اولیهی ورودش اهداف خودش را در سر می پروراند و همین باعث میشد تا با مشاهداتی که از تحقیقات بدست می آورد، اندیشه های جدیدی را در مورد ایجاد انسان فنا ناپذیر در ذهنش پرورش بدهد. آلبرت و ویلیام در اولین مراحل آزمایش خود بر روی ویروس Ebola که 2 سال پیش در آفریقا کشف شده بود، مطالعه میکردند. Ebola ویروس کاملی نبود و نواقص زیادی داشت. بکی از مهمترین عیب های ویروس حساسیت بیش از حد آن در برابر نور بود. آلبرت و ویلیام با سرپرستی دکتر جیمز مارکوس توانستند عیب های ویروس Ebola را تا حد زیادی از بین ببرند که نتیجهی تلاش آنها ساخته شدن ویروس T بود. بعد از مدتی، نمونهی آزمایشی جدیدی بدست آلبرت و ویلیام میرسد. این نمونه همان لیزا ترور بود. سال ها قبل به لیزا ویروس مادر تزریق شده بود اما نتیجهی این تزریق پیامد وحشتناکی را در پی داشت.
شرکت آمبرلا علی رغم هزینه های بالایی که برای انجام مخفیانهی آزمایشات خود میکرد، باز ممکن بود در بعضی از موارد به کمک اشخاص مهم شهر احتیاج داشته باشد. به همین دلیل شرکت آمبرلا دنباله راهی بود تا در بین مقامات شهر نفوذ داشته باشد. به همین دلیل یا شهردار شهر یعنی آقایMichael Warren وارد همکاری شدند. آمبرلا با انجام پروژه های عمرانی فراوان موفق شد تا نفوذ بالایی بین بلندپایه های شهر از جمله پلیس شهر داشته باشد. در سال 1996 پلیس شهر راکون برای جلوگیری از بی نظمی گروه استارز را تشکیل می دهد. آلبرت وسکر هم که به کمک آمبرلا به تشکیلات پلیس شهر نفوذ کرده بود، به عنوان رییس استارز برگزیده میشود. آلبرت وسکر موظف بود تا از نزدیک کارهای پلیس شهر را تحت نظر داشته باشد. ولی در حین اینکه به آمبرلا خدمت میکرد سعی می کرد تا نقشه های خود را نیز عملی کند. گروه استارز از 2 بخش تشکیل شده بود. گروه براوو و گروه آلفا. آلبرت جزو تیم اصلی استارز یعنی آلفا محسوب میشد. بعد از 2 سال از شکل گیری تیم استارز، Raccoon City وارد مرحلهی جدیدی از تاریخ خود میشود و به مرور زمان اتفاقا عجیبی در این شهر رخ می دهد. شروع این اتفاقات را میتوان با حادثهی عجیبی که در شعبهی کارآموزی آمبرلا رخ داده بود نسبت داد. جیمز مارکوس که سالها قبل توسط وسکر کشته شده بود دوباره سروکلهاش پیدا شده بود. از آنجایی که مارکوس به شدت از کاری که آمبرلا در قبال آن همه خدماتش به او انجام داده است به شدت از این شرکت متنفر شده است. به همین دلیل در اولین مرحلهی انتقام خود از آمبرلا موفق میشود تا یکی از قطارهای تشریفاتی آمبرلا را مورد هدف قرار دهد و ویروس T را در منطقه پخش کند. با این کار او ضربهی بزرگ و جبران ناپذیری به شرکت آمبرلا وارد میشود. از طرفی شیوع ویروس باعث کشته شدن عدهی زیادی در منطقه میشود. همین کار باعث میشود تا پلیس Raccoon City وارد عمل شود. به نظر میرسه کار آمبرلا تموم شدست. در جولای 1998 گزارش هایی از قتل های مشکوک در اطراف کوهستان آرکلی به گوش رسید. در همان ابتدا آلبرت وسکر برای بررسی علل حادثه اولین گروه از تیم استارز یعنی تیم براوو را به فرماندهی انریکو مرینی به منطقه می فرستد. اما وسکر عمدا هلی��کوپتر تیم براوو را دستکاری میکند تا در مسیر راه در نزدیکی های شعبهی کارآموزی آمبرلا سقوط کند. با این حال همهی اعضای براوو زنده ماندند. در همین لحظات آلبرت وسکر خود را سریع به شعبهی کارآموزی آمبرلا میرساند تا دوباره به دوست قدیمی خود یعنی ویلیام بیرکین ملحق شود تا دستور آمبرلا یعنی احیای مجدد شعبهی کارآموزی را اجرا کند. وسکر وقتی پیش ویلیام بیرکین می سر، ساخت ویروس کامل T را به او خبر می دهد و می گوید که فقط نیازمند نمونه هایی برای تست این ویروس می باشد. وسکر مجبور بود دستور آمبرلا (احیای شعبهی کارآموزی) را اجرا کند. اما از آنجایی که زنده شدن مارکوس، آسیب جدی به شعبه وارد کرده بود، لذا وسکر از این دستور سرپیچی میکند و برای اینکه از شر آنجا راحت شود، شعبه را بمب گذاری میکند. بعد از این کار، وسکر سعی میکند از منطقه خارج شود؛ اما در همان لحظات با یکی از تایرنتهای ساخت آمبرلا با کد 001 مواجه میشود. وسکر بعد از نابودی تایرنت؛ به مسیرش ادامه میدهد؛ اما در بین راه با سرگئی ولادمیر یکی از افسران عالی رتبهی آمبرلا مواجه میشود. سرگئی ماموریت اصلی وسکر را یعنی احیای مجدد شعبهی کارآموزی را یادآوری میکند. ولی آلبرت به او می گوید که ویروس T به همه جای شعبه شیوع پیدا کرده است به همین جهت هم تمامی شعبه را بمب گذاری کرده ام. وقتی سرگئی متوجه میشود که وسکر نتوانسته است دستورات را اجرا کند، به همین دلیل محافظ مخصوص خودش یعنی Ivan را برای تذکر دستورات آمبرلا به طرف وسکر میفرستد. ولی وسکر Ivan را شکست می دهد و خیلی سریع از منطقه خارج میشود. وسکر برای ادامه نقشه هایش خودش را به تیم آلفا میرساند. البته هدف وسکر از رساندن خود به تیم آلفا چیزی جز تفکرات اعضای تیم بود.
به دلیل اینکه هیچ خبری از از اولین گروه فرستاده شده نمیشود، وسکر همراه با سایر اعضای تیم آلفا به منطقه اعزام میشود. با ورود آنها به منطقه یکی از اعضای گروه به اسم ژوزف مورد حملهی سگ های آلوده به ویروس T قرار میگیرد و همین کار باعث میشود تا خلبان بزدل تیم یعنی براد ویکرز بترسد و اوج بگیرد و بقیه اعضای گروه را با کابوسی که در پیش رو داشتند تنها بگذارد. وسکر و بقیهی اعضای باقیماندهی تیم (کریس ردفیلد، جیل ولنتاین، بری برتون) به عمارتی که در همان نزدیکی بود پناه میبرند. (عمارت در اصل متعلق به اسپنسر بود) ولی با وارد شدن به آنجا متوجه میشوند که کریس در بین آنان نیست. همان لحظه صدای تیراندازی در یکی از اتاق های عمارت به گوش میرسد. جیل به همراه بری به محل تیر اندازی میروند. وسکر هم در تالار اصلی عمارت ماند تا مثلا اوضاع را تحت نظر داشته باشد. زمانی که جیل و بری برای پیدا کردن کریس، تالار اصلی عمارت را ترک می کنند، وسکر از موقعیت استفاده میکند و خیلی سریع آنجا را ترک میکند. وقتی جیل به محل تیراندازی میرسد، جای کریس با یک زامبی که در حال خوردن کنت سولیوان (یکی از اعضای گروه براووی استارز) بود مواجه میشوند. بعد از کشتن زامبی هر دوی آنها برای گزارش وضعیت موجود به تالار اصلی عمارت برمیگردند تا مشاهدات خود را به وسکر گزارش دهند. اما وقتی به تالار اصلی عمارت میرسند، هیچ اثری از وسکر پیدا نمی کنند. حتی جست وجوی جیل و بری هم اثری نداشت. با ترک اعضای تیم، وسکر اولین بخش از نقشهی خود را شروع کرد. از آن طرف کریس ردفیلد از قسمت دیگر عمارت، توانست تا خودرا وارد ساختمان کند. او در نهایت موفق میشود یکی از اعضای تیم براوو یعنی ربکا چمپرز را پیدا کند. بعد از چند ساعت براد ویکرز با اعضای استارز تماس میگیرد و به آنها اعلام میکند که در حال بازگشت به منطقه می باشد. در همین اوضاع، لیزا ترور که چندین سال پیش ناپدید شده بود؛ دوباره سروکلهاش پیدا میشود و در چندین مرحله به کریس و جیل حمله میکند. او در طی آزمایشاتی که بر رویش انجام شده بود، به موجود جدیدی تبدیل شده بود. اثرات جانبی این آزمایش ها باعث شده بوند تا بدن لیزا در برایر گلوله مقاوم شود.
وسکر وقتی اعضای گروه را ترک کرد، فرصت مناسبی برای پیگیری کارهای مخفیانهی خود داشت. به همین دلیل وقتی متوجه میشود که آمبرلا دیگر جای ماندن او نیست، تصمیم میگیرد تا به یک سازمان دیگری ملحق شود. او برای شروع کار و برای نشان دادن توانایی هایش، باید اطلاعات در مورد تایرنت را به سازمان تحویل میداد. اما یک مشکل بزرگی وجود داشت. وسکر علی رغم اینکه نمیخواست در آمبرلا باقی بماند ولی نمیتوانست مستقیما و علنا از آنجا خارج شود. چون ممکن بود آمبرلا از خیانت او باخبر بشود و همین باعث شود نقشه هایش عملی نشود. به همین دلیل برای آن قسمت مشکلش هم تدبیری اندیشیده بود. او قبل از حوادث عمارت اسپنسر، یک نمونه از ویروس تنظیم شدهای را از ویلیام بیرکین گرفته بود. خاصیت مهم این ویروس این بود که بعد از مرگ فرد مورد نظر، شخص مرده را به زندگی برمیگرداند اما با این تفاوت که این بار یک سوپر انسان متولد میشد. پس به خاطر اینکه تا آخرین لحظات، نقشهاش به خوبی پیش برود سعی می کرد که تا واپسین دقایق، دستورات آمبرلا را اجرا کند. مهمترین دستور آمبرلا این بود که اعضای باقی ماندهی استارز را به آزمایشگاه تایرنت بکشاند تا با مشاهدهی مبارزات اعضای زبدهی استارز با تایرنت، قدرت این سلاح بیولوژیکی را مورد ارزیابی قرار دهد و در نهایت توانایی های تایرنت را برای آنها ارسال کند. پس او مجبور بود برای تحقق این کار، اعضای استارز را به آزمایشگاه تایرنت بکشاند. به همین دلیل به کسی نیاز داشت تا بتواند این کار را برای او انجام دهد. از بین اعضای استارز تنها یک نفر بود که میتوانست بقیهی اعضای استارز را به آنجا بکشاند. آن شخص بری برتون بود. وسکر از حساسیت بری به خانوادهاش باخبر بود. به همین خاطر با تهدید کردن خانوادهی او، بری را مجبور کرد تا جیل را با خودش به اتاق تایرنت بیاورد. بری هم وقتی خانوادهی خود را در خطر میبیند مجبور میشود با وسکر معامله کند. بعد از مدتی وسکر با جیل در بخشی از عمارت ملاقاتی میکند. (فعلا بری موفق نشده است جیل را به سمت اتاق تایرنت بکشاند) وسکر از اینکه از اعضای تیم جدا شده است معذرت میخواهد و سعی میکند علت جدا شدنش را محافظت از خود در برابر موجودات عجیب عمارت نشان دهد. وسکر به جیل دستور می دهد تا سریع راهی برای خروج از آنجا پیدا کند. (البته برای اینکه فعلا چهرهی واقعی خود را نشان ندهد مجبور است تا محتاتانه رفتار کند.( البته در این میان کسانی هم بودند که از اهداف واقعی آمبرلا سر درآورده بودند. انریکو مرینی که به همراه تیم قبلی استارز به منطقه فرستاده شده بود، موفق شده بود در طی مدتی که در آن محیط به گیر افتاده بود، اطلاعات زیادی در مورد اهداف مخقی آمبرلا پیدا کند. وسکر که از این ماجرا بو برده بود، خیلی سریع موقعیت انریکو را پیدا میکند و او را بکشد. از همان لحظه قسمت مهم نقشهی وسکر شروع میشود. حال همه همه فکر می کنند که او مرده است. او با این روش راحت تر میتوانست نقشه هایش را عملی کند و از همه مهمتر از شر آمبرلا در امان باشد. بهترین حالت نقشهی وسکر این بود که بعد بیدار شدن، هم تایرنت را در اختیار داشته باشد و هم از شر اعضای استارز راحت شده باشد. اما در این بین اتفاقاتی افتاد که تا حد زیادی محاسبات وسکر را اشتباه از آب در آورد. چون بعد از اینکه وسکر مرد، جیل با تایرنت مبارزه میکند و موفق میشود تا موقتا از شر تایرنت خلاص شود. سپس به سراغ کریس میرود و او را از اتاقی که در آنجا محیوس بود نجات می دهد. همان موقع ربکا سیستم خودنابودی عمارت را فعال میکند و هر 4 نفر به پشت بام عمارت میروند تا توسط هلی کوپتری که براد ویکرز خلبان آن بود از منطقه فرار کنند. اما همین لحظه تایرنت دوباره به آنها حمله میکند. طی مبارزهای که بین تایرنت و اعضای استارز رخ می دهد، کریس موفق میشود با استفاده از راکت لانچری که براد از هلی کوپتر برای او می اندازد برای همیشه تایرنت را نابود کند. تولدی دوباره دقیقا همزمان با این کارها، وسکر دوباره به زندگی باز میگردد. اما نقشهی او تاحدی متفاوت با آن چیز که برنامه ریزی کرده بود پیش رفته بود. تایرنت که در واقع کلید ورود وسکر به سازمان بود توسط کریس کشته شده بود و عمارت هم تا چند لحظهی دیگر منفجر میشد. به همین دلیل وسکر خیلی سریع باید باقیماندهی اطلاعات آمبرلا را جمع میکرد. پس خیلی سریع خود را به یکی از سیستم های امنیتی آمبرلا رساند و سعی کرد تا قبل از زمان انفجار عمارت، اطلاعات را تخلیه کند. وقتی وسکر شروع به جمع آوری اطلاعات می کرد، متوجه شد که سرگئی هم از طریق سیستم دیگری در حال برداشتن اطلاعات میباشد. پس برای اینکه از سرگئی پیشی بگیرد، هر چه سریعتر کد خود را وارد سیستم کرد تا به خواستهاش برسد. اما گویا اینجا هم محاسبات او اشتباه از آب درآمده بود. چون لحظهی وارد کردن مشخصاتش، با یک ارور مواجه شد. کد آلبرت وسکر توسط کامپیوتر مرکزی آمبرلا یعنی Red Queen بلاک شده بود. سرگئی که میدانست وسکر احتمال دارد خیانت کند، کد او را مسدود کرده بود. من مثل ققنوسی که از درون آتش پدیدار میشه، تولدی دوباره یافتم. وسکر که به شدت ناکام مانده بود و تنها قسمت موفقیت آمیز نقشهاش، مرگ جعلی خودش بود، سعی میکند قبل از انفجار عمارت از ساختمان خارج شود. اما قبل ار خروجش با مشکل دیگری روبرو میشود. لیزا ترور که نتوانسته بود به اعضای استارز صدمهای وارد کند، این بار وسکر را مورد حمله قرار داده بود. وسکر در 2 مرحله درگیری موفق میشود لیزا را در داخل عمارت به دام بیندازد و خودش از آنجا فرار کند. به دنبال انفجار عمارت، به همرا لیزا ترور همه شواهد و مدارک علیه آمبرلا نیز منفجر شدند. از آن به بعد وسکر وارد مرحلهی جدیدی از زندگی خود میشود. به تعبیر خود وسکر او همانند ققنوسی که از درون آتش بیرون آمده است، متولد شده بود. او دیگر نیازی به آمبرلا نداشت. او به چیزی بسیار قدرتمند تر از یک انسان معمولی تبدیل شده بود.
دو ماه از حادثهی عمارت اسپنسر گذشت. وسکر در اولین مرحله از نقشهی بلند مدتش، با سازمانی که به نوعی رقیب آمبرلا به حساب می آمد وارد همکاری میشود. وسکر از طرف سازمان ماموریت پیدا میکند تا نمونهی ویورس جی را که توسط دوست قدیمی خودش یعنی ویلیام بیرکین ساخته شده بود، برای سازمان بیاورد. اما از آنجایی که وسکر نمیتواند آفتابی بشود (چون همه فکر می کنند که مرده است) با یک شخص دیگری به نام ایدا وانگ که به نوعی جاسوس همان سازمان محسوب میشد، وارد همکاری میشود. ایدا همان کسی بود که مدت ها پیش از طریق برقراری روابط عاطفی با یکی از دانشمندان مطرح آمبرلا به اسم جان، به داخل آمبرلا نفوذ کرده بود. شدت این روابط به حدی بود که جان رمز یکی از کامپیوترهای آمبرلا را به نام ایدا گذاشته بود. از این رو او مهرهی مناسبی برای کسب اطلاعات از آمبرلا محسوب میشد. وسکر سعی میکند تا از طریق ایدا و بدون بجای گذاشتن اثری از خود به اهدافش برسد. به همین دلیل او را مامورمیسازد تا نمونهی ویروس جی را برایش بیاورد. در این زمان که ایدا برای رفتن به ماموریت خود آماده میشد، تیمی با نام Salvage به رهبری هانک و به دستور اسپنسر به آزمایشگاه بیرکین حمله ور میشوند تا نمونهی ویرورس جی را که نتیجهی سال ها آزمایشات ویلیام بیرکین بود بدزدند. بعد از اینکه اعضای تیم به موقعیت بیرکین رسیدند، ویلیام از تحویل دادن ویروس امتناع میکند. درست در همین لحظات یکی از سربازان تیم که کنترل زیادی بر خود نداشت، به ویلیام شلیک میکند. وقتی ویلیام بیرکین از شدت جراحات به زمین می افتد، هانک موفق شود تا نمونهی ویروس جی را پیدا کرده و به همراه گروهش از آزمایشگاه خارج شود. ویلیام بیرکین که خود را در آستانهی مرگ میبیند، یکی از نمونه های ویروس جی را که در دست خود مخفی کرده بود، به خود تزریق میکند. تزریق ویروس باعث میشود تا ویلیام از مرگ رهایی پیدا کند. اما او دیگر یک انسان عادی نبود و ظاهری هیولاگونه پیدا کرده بود. وقتی دولت آمریکا اوضاع راکون سیتی را بحرانی میبیند، مجبور میشود تا با شلیک موشکی، همهی شهر را نابود کند. با این کار دولت، هر جنبندهای که به ویروس تی آلوده شده بود، کشته میشد. اما نجات یافتگان این حادثه هم به همراه همهی زامبی های شهر، کشته میشدند. بعد از اینکه ایدا با جراحات فراوان با وسکر ارتباط برقرار میکند به او نمونهای از ویروس جی را نشان می دهد. وسکر از کارهای او در قبال لیان به شدت انتقاد میکند اما قتی متوجه میشود ایدا ماموریت خود را (بدست آوردن نمونهی ویروس جی) انجام داده است به او کمک میکند تا قبل از انفجار شهر، از راکون سیتی خارج شود. بعد از نابودی راکون سیتی، شرکت آمبرلا دچار مشکلات فراوانی میشود. با این حال وسکر در اولین گام خود به موفقیت رسیده بود.
ادامه دارد..... علیرضا نعیما ایمیل سندر
| ||||||||||||||||||||||||||||||||||
|
| ||||
| ||||
Powered By Amir Hejvani - Marshal | ||||
All Rights Reserved By Marshal Modern Group | ||||
Design By Mehran Afzali | ||||
__._,_.___
No comments:
Post a Comment