| ||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||
| ||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||
| ||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||
| ||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||
| امنیت فنی گروه مارشال مدرن بر عهده تیم ایرانویچ میباشد
منت خدای را عزوجل که طاعتش موجب قربت است و به شکراندرش مزید نعمت٬هر نفسی که فرو میرود ممد حیات است و چون برون میآید مفرح ذات پس در هر نفس دو نعمت موجود است و بر هر نعمت شکری واجببا عرض سلام و ادب و احترام خدمت همه ی مارشالی های عزیزامروز پنجشنبه اول اردیبهشت ماه هزارو سیصدو نود خورشیدی مصادف هست با بزرگداشت بزرگترین شاعر و نویسنده پارسی گوی ایرانی
و طبیعتاً این شماره از مجله ادبی ما هم اختصاص به این شاعر عالیقدرمون داره البته مطالب ارسالی مجله ادبی در مورد سعدی شیرازی بسیار مختصر هست و اگر بخواهیم کاملاً توضیح بدیم به اندازه یک کتاب میشه البته نه کتاب جیببی
خب لطفاً همراه ما باشید با مجله ادبی شماره 46
. . . . در ستایش سعدی شیرازی
ابومحمد مُصلِح بن عَبدُالله مشهور به سعدی شیرازی (۶۰۶ ��� ۶۹۱ هجری قمری) شاعر و نویسندهٔ پارسیگوی ایرانی است. مقامش نزد اهل ادب تا بدانجاست که به وی لقب استاد سخن دادهاند. آثار معروفش کتاب گلستان در نثر و بوستان در بحر متقارب و نیز غزلیات وی است.
زندگینامه سعدی در شیراز زاده شد. پدرش در دستگاه دیوانی اتابک سعد بن زنگی، فرمانروای فارس شاغل بود. سعدی هنوز کودک بود که پدرش در گذشت. در دوران کودکی با علاقه زیاد به مکتب میرفت و مقدمات علوم را میآموخت. هنگام نوجوانی به پژوهش و دین و دانش علاقه فراوانی نشان داد. اوضاع نابسامان ایران در پایان دوران سلطان محمد خوارزمشاه و بخصوص حمله سلطان غیاثالدین، برادر جلال الدین خوارزمشاه به شیراز (سال ۶۲۷) سعدی راکه هوایی جز کسب دانش در سر نداشت برآن داشت دیار خود را ترک نماید. سعدی در حدود ۶۲۰ یا ۶۲۳ قمری از شیراز به مدرسهٔ نظامیهٔ بغداد رفت و در آنجا از آموزههای امام محمد غزالی بیشترین تأثیر را پذیرفت (سعدی در گلستان غزالی را ��امام مرشد�� مینامد). غیر از نظامیه، سعدی در مجلس درس استادان دیگری از قبیل شهابالدین عمر سهروردی نیز حضور یافت و در عرفان از او تأثیر گرفت.این شهاب الدین عمر سهروردی را نباید با شیخ اشراق، یحیی سهروردی، اشتباه گرفت.معلم احتمالی دیگر وی در بغداد ابوالفرج بن جوزی (سال درگذشت ۶۳۶) بودهاست که در هویت اصلی وی بین پژوهندگان (از جمله بین محمد قزوینی و محیط طباطبایی) اختلاف وجود دارد. پس از پایان تحصیل در بغداد، سعدی به سفرهای گوناگونی پرداخت که به بسیاری از این سفرها در آثار خود اشاره کردهاست. در این که سعدی از چه سرزمینهایی دیدن کرده میان پژوهندگان اختلاف نظر وجود دارد و به حکایات خود سعدی هم نمیتوان چندان اعتماد کرد و به نظر میرسد که بعضی از این سفرها داستانپردازی باشد (موحد ۱۳۷۴، ص ۵۸)، زیرا بسیاری از آنها پایه نمادین و اخلاقی دارند نه واقعی. مسلم است که شاعر به عراق، شام و حجاز سفر کرده است و شاید از هندوستان، ترکستان، آسیای صغیر، غزنین، آذربایجان، فلسطین، چین، یمن و آفریقای شمالی هم دیدار کرده باشد. سعدی در حدود ۶۵۵ قمری به شیراز بازگشت و در خانقاه ابوعبدالله بن خفیف مجاور شد. حاکم فارس در این زمان اتابک ابوبکر بن سعد زنگی(۶۲۳-۶۵۸) بود که برای جلوگیری از هجوم مغولان به فارس به آنان خراج میداد و یک سال بعد به فتح بغداد به دست مغولان (در ۴ صفر ۶۵۶) به آنان کمک کرد. در دوران ابوبکربن سعدبن زنگی شیراز پناهگاه دانشمندانی شده بود که از دم تیغ تاتار جان سالم بدر برده بودند. در دوران وی سعدی مقامی ارجمند در دربار به دست آورده بود. در آن زمان ولیعهد مظفرالدین ابوبکر به نام سعد بن ابوبکر که تخلص سعدی هم از نام او است به سعدی ارادت بسیار داشت. سعدی بوستان را که سرودنش در ۶۵۵ به پایان رسید، به نام بوبکر سعد کرد. هنوز یکسال از تدوین بوستان نگذشته بود که در بهار سال ۶۵۶ دومین اثرش گلستان را بنام ولیعهد سعدبن ابوبکر بن زنگی نگاشت و خود در دیباچه گلستان میگوید. هنوز از گلستان بستان یقینی موجود بود که کتاب گلستان تمام شد. نظرات درباره تاریخ تولد و وفاتبر اساس تفسیرها و حدسهایی که از نوشتهها و سرودههای خود سعدی در گلستان و بوستان میزنند، و با توجه به این که سعدی تاریخ پایان نوشته شدن این دو اثر را در خود آنها مشخص کردهاست، دو حدس اصلی در تاریخ تولد سعدی زده شدهاست. نظر اکثریت مبتنی بر بخشی از دیباچهٔ گلستان است (با شروع ��یک شب تأمل ایام گذشته میکردم��) که بر اساس بیت ��ای که پنجاه رفت و در خوابی�� و سایر شواهد این حکایت، سعدی را در ۶۵۶ قمری حدوداً پنجاهساله میدانند و در نتیجه تولد وی را در حدود ۶۰۶ قمری میگیرند. از طرف دیگر، عدهای، از جمله محیط طباطبایی در مقالهٔ ��نکاتی در سرگذشت سعدی��، بر اساس حکایت مسجد جامع کاشغر از باب پنجم گلستان (با شروع ��سالی محمد خوارزمشاه، رحمت الله علیه، با ختا برای مصلحتی صلح اختیار کرد��) که به صلح محمد خوارزمشاه که در حدود سال ۶۱۰ بودهاست اشاره میکند و سعدی را در آن تاریخ مشهور مینامد، و بیت ��بیا ای که عمرت به هفتاد رفت�� از اوائل باب نهم بوستان، نتیجه میگیرد که سعدی حدود سال ۵۸۵ قمری، یعنی هفتاد سال پیش از نوشتن بوستان در ۶۵۵ قمری، متولد شدهاست. بیشتر پژوهندگان (از جمله بدیعالزمان فروزانفر در مقالهٔ ��سعدی و سهروردی�� و عباس اقبال در مقدمه کلیات سعدی) این فرض را که خطاب سعدی در آن بیت بوستان خودش بودهاست، نپذیرفتهاند. اشکال بزرگ پذیرش چنین نظری آن است که سن سعدی را در هنگام مرگ به ۱۲۰ سال میرساند. حکایت جامع کاشغر نیز توسط فروزانفر و مجتبی مینوی داستانپردازی دانسته شدهاست، اما محمد قزوینی نظر مشخصی در این باره صادر نمیکند و مینویسد ��حکایت جامع کاشغر فیالواقع لاینحل است��. محققین جدیدتر، از جمله ضیاء موحد (موحد ۱۳۷۴، صص ۳۶ تا ۴۲)، کلاً این گونه استدلال در مورد تاریخ تولد سعدی را رد میکنند و اعتقاد دارند که شاعران کلاسیک ایران اهل ��حدیث نفس�� نبودهاند بنابراین نمیتوان درستی هیچیک از این دو تاریخ را تأیید کرد.
آرامگاه
روز سعدی
مرکز سعدی شناسی ایران از سال ۱۳۸۱ روز اول اردیبهشت ماه را روز سعدی اعلام نمود و در اول اردیبهشت ۱۳۸۹ و در اجلاس شاعران جهان در شیراز، نخستین روز اردیبهشت ماه از سوی نهادهای فرهنگی داخلی و خارجی بهعنوان روز سعدی نامگذاری شد.
نمونه نثر از گلستان سعدی
شعر بنیآدم:
و دبیرکل سازمان یونسکو در سخنرانی خود این شعر را برای حضار خواند.
اشعار سعدی همچنین در فرشی که از سوی دولت ایران در سال ۲۰۰۵ به فراخور سال رسمی سازمان ملل برای گفتوگو میان تمدنها به سازمان ملل اهدا شد بافته شدهاست.این فرش برخلاف عادت سازمان ملل که هدایا را به نمایش نمیگذارددر محل مناسبی در سازمان ملل آویزان شد که کارشناسان میگویند این اقدام ��به علت غیرممکن بودن مقاومت در برابر شعر سعدی�� بودهاست.
این شعر همچنین بر سردر تالار ملل مقر سازمان ملل متحد در نیویورک و نیز یونسکو نقش بستهاست . ولی در مورد درست بودن این مطلب تردیدهایی نیز وجود دارد.
آثار : از سعدی، آثار بسیاری در نظم و نثر برجای ماندهاست: بوستان: کتابیاست منظوم در اخلاق
کتاب ��بوستان�� داراي ده باب است: باب اول _ در عدل و تدبير و راي
باب اول: درسیرت پادشاهان حکایت اول: پادشاهی آنقدر در حق مردم کشورش ظلم و ستم می کرد که مردم آن دیار دست به مهاجرت می زدند و در نتیجه بر اثر کم شدن جمعیت، درآمد ناشی از مالیات هم کاهش یافت و پایه های حکومت سست شد. روزی در مجلس شاهنامه خوانی دربار داستان فریدون و ضحاک خوانده می شد. وزیر پادشاه که از اوضاع سیاسی کشور آگاه بود از پادشاه پرسید: چطور فریدون بدون هیچ ثروتی توانست بر ضحاک غلبه کند؟ پادشاه پاسخ داد: توسط حمایت مردمی. وزیر از فرصت استفاده کرد و گفت: اگر حمایت مردمی موجب به دست آوردن پادشاهی و تداوم آن می شود چرا شما مردم را پراکنده می کنید؟ مگر نمی خواهید پادشاهی کنید؟ همان به که لشکر به جان پروری که سلطان به لشکر کند سروری شاه پرسید: چگونه می توان دوباره مردم را جمع کرد؟ وزیر پاسخ داد: باید شاه اهل بخشش و مهربانی باشد تا مردم دور او جمع شوند که متاسفانه شما این صفات را ندارید! نکند جور پیشه سلطانی که نیاید ز گرگ چوپانی پادشاهی که طرح ظلم فکند پای دیوار ملک خویش بکند شاه که از سخن وزیر خود ناراحت شده بود او را به زندان انداخت. بعد از مدتی عموزاده های پادشاه مدعی سلطنت شدند و با استفاده از درهم ریختگی اوضاع سیاسی توانستند شاه را از حکومت ساقط کنند. پادشاهی کو روا دارد ستم بر زیردست دوستدارش روز سختی دشمن زورآور است با رعیت صلح کن و زجنگ خصم ایمن نشین ز آنکه شاهنشاه عادل را رعیت لشکر است...
باب دوم: در اخلاق درویشان حکایت دوم: لقمان را گفتند: ادب از که آموختی؟ گفت: از بی ادبان; هر چه از ایشان در نظرم ناپسند آمد از فعل ]انجام دادن[ آن پرهیز کردم. نگویند از سر بازیچه حرفی کزان پندی نگیرد صاحب هوش وگر صد باب حکمت پیش نادان بخوانند آیدش بازیچه در گوش... حکایت سوم: پیش یکی از مشایخ {اساتید اخلاق} گله کردم که: فلانی به فساد من گواهی داده است. {شخص به من نسبت ناروا و زشت داده است} گفتا: به صلاحش خجل کن{با نیکوکاری خود شرمنده اش کن}. تو نیکو روش باش تا بدسگال به نقص تو گفتن نیابد مجال
حکایت چهارم: یکی از عرفا پهلوانی را دید که بسیار خشمگین است. از کسی پرسید که چرا پهلوان اینقدر ناراحت است؟ جواب شنید که کسی به او فحش داده است. گفت: این چه پهلوانی است که می تواند هزار من سنگ را از زمین بردارد ولی طاقت شنیدن یک حرف بی ربطی را ندارد؟ لاف سرپنجگی و دعوی مردی بگذار عاجز نفس فرومایه، چه مردی، چه زنی گرت از دست برآید دهنی شیرین کن مردی آن نیست که مشتی بزنی بر دهنی...
باب سوم: در فضیلت قناعت
حکایت پنجم: یکی از حکما پسر را نهی همی کرد از بسیار خوردن; که سیری مردم را رنجور کند {بیمار می کند} گفت: ای پدر گرسنگی خلق را بکشد. نشنیده ای که ظریفان گفته اند: به {به سبب} سیری مردن به {بهتر} که گرسنگی بردن {کشیدن}. گفت: اندازه نگهدار ��کلوا واشروبواو لاتسرفوا�� {بخورید و بیاشامید ولی زیاده روی نکنید}. نه چندان بخور کز دهانت برآید نه چندان که از ضعف جانت برآید
حکایت ششم: حاتم طایی را گفتند: از تو بزرگ همت تر در جهان دیده ای یا شنیده ای؟ گفت: بلی، روزی چهل شتر قربانی کرده بودم، امرای عرب را، پس به گوشه صحرایی به حاجتی برون رفته بودم. خارکنی را دیدم پشته ای فراهم آورده. گفتمش به مهمانی حاتم چرا نروی؟ که خلقی بر سماط ]سفره[ او گرد آمده اند. گفت: هر که نان ازعمل خویش خورد منت حاتم طایی نبرد من او را به همت و جوانمردی از خود برتر دیدم...
باب چهارم: در فواید خاموشی حکایت هفتم: یکی از شعرا به قصد رسیدن به نان و نوایی نزد رییس دزدها رفت و شروع به ستایش و مدح او کرد. برخلا ف انتظار، رییس دزدها دستور داد لباس هایش را در بیاورند و برهنه رهایش بکنند تا برود. همان طور که از سرما می لرزید، سگ های ولگرد به دنبال او افتادند. خواست با سنگ آنها را از خود دور کند اما به علت یخبندان سنگ از زمین جدا نمی شد. گفت: این ها دیگر چه مردم پستی هستند که سگ را رها کرده و سنگ را بسته اند. رییس دزدها حرف او را شنید و به خنده گفت: از من چیزی بخواه. گفت: لباس خودم را به من پس بدهید. امیدوار بود آدمی به خیر کسان مرا به خیر تو امید نیست شر مرسان رییس دزدها دستور داد لباس های او را پس بدهند و یک قبای پوستی و مقداری پول نیز به او انعام داد...
باب پنجم: در عشق و جوانی حکایت هشتم: یکی از پادشاهان عرب که داستان عشق لیلی و مجنون را شنیده بود، می خواست بداند چرا مجنون با وجود داشتن علم و ادب، سر به بیابان گذاشته است. برای همین دستور داد تا مجنون را به درگاه او بیاورند. وقتی مجنون به نزد پادشاه آمد، شاه سرزنش کنان به او گفت: در بزرگواری و انسانیت چه عیبی دیدی که خلق و خوی جانوران را در پیش گرفته ای و با مردم زندگی نمی :کنی؟ گفت کاش کانان که عیب من جستند رویت ای دلستان بدید ندی تا به جای ترنج در نظرت بی خبر دست ها بریدندی شاه با شنیدن سخن مجنون به دلش افتاد که لیلی را هم ببیند. با دستور پادشاه لیلی را به نزد پادشاه آوردند و شاه با تعجب نگاهی به شکل و شمایل لیلی انداخت و برخلا ف تصورش دید که زشت ترین خدمتکار دربار از لیلی زیبا تر است. مجنون که فکر پادشاه را خوانده بود گفت: باید از دریچه چشم مجنون به صورت لیلی نگاه کرد تا بتوان زیبایی های او را دریافت. تندرستان را نباشد درد ریش جز به همدردی نگویم درد خویش گفتن از زنبور بی حاصل بود با یکی در عمر خود ناخورده نیش تا تو را حالی نباشد همچو ما حال ما باشد تو را افسانه پیش سوز من با دیگری نسبت مکن او نمک بر دست و من بر عضو ریش
باب ششم: در ضعف و پیری حکایت نهم: وقتی به جهل جوانی، بانگ بر مادر زدم. دل آزرده به کنجی نشست و گریان گفت: مگر عهد خردی (روزگار کودکی) فراموش کردی که درشتی می کنی؟ چه خوش گفت زالی به فرزند خویش چو دیدش پلنگ افکن و پیلتن گر از عهد خردیت یاد آمدی که بیچاره بودی در آغوش من نکردی درین روز بر من جفا که تو شیر مردی و من پیرزن
باب هفتم: در تاثیر تربیت حکایت دهم: شنیدم که پیرمرد عارفی به مرید خود می گفت: ای پسر، چندان که تعلق خاطر آدمیزاد به روزی است، اگر به روزی ده (بخشنده و دهنده روزی) بود به مقام ملا ئکه می رسید. فراموشت نکرد ایزد در آن حال که بودی نطفه مدفون و مدهوش روانت داد و طبع و عقل و ادراک جمال و نطق و رای فکرت و هوش... حکایت یازدهم: عرب صحرانشینی دیدم که به پسر خود می گفت: روز قیامت تو را خواهند پرسید که عملت چیست؟ نگویند پدرت کیست؟ جامه کعبه را که می بوسند او نه از کرم پیله نامی شد با عزیزی نشست روزی چند لا جرم همچو او گرامی شد کرم پیله: (کرم ابریشم، ابریشم) ▪ حکایت دوازدهم: مرد نادانی چشم درد گرفت. پیش دامپزشک رفت. دامپزشک از همان دارویی که در چشم چهارپایان می ریخت در چشم مرد ریخت و او نابینا شد. برای داوری نزد قاضی رفتند. قاضی گفت: دامپزشک بی تقصیر است، چون اگر این مرد خر نبود، هیچ وقت پیش دامپزشک نمی رفت. این را گفتم تا بدانی که هر کس کار خود را به آدم بی تجربه ای واگذار کند، علا وه بر این که پشیمان می شود در نزد افراد خردمند به کم عقلی هم منسوب می شود. ندهد هوشمند روشن رای به فرومایه کارهای خطیر بور یا باف اگر چه بافنده است نبرندش به کارگاه حریر ��بوریا: حصیر��
حکایت سیزدهم: از بزرگی پرسیدم معنی حدیث ��اعدی عدوک نفسک التی بین جنبیک�� (دشمن ترین دشمن تو نفس تو است که در میان دو پهلوی تو است) چیست؟ و چرا بزرگترین دشمن انسان، نفس انسان است؟ گفت: برای این که به هر دشمن خوبی کنی، دوست می شود مگر نفس که هر چه بیشتر با او مدارا می کنی، سرکش تر می شود و دشمنی اش را با تو زیادتر می کند. فرشته خوی شود آدمی به کم خوردن وگر خورد چو بهایم، بیوفتد چو جماد مراد هرکه برآری، مطیع امر تو گشت خلا ف نفس که فرمان دهد چو یافت مراد ...
باب هشتم: در آداب صحبت ـ پند یکم: مال از بهر آسایش عمر است نه عمر از بهر گرد کردن (جمع کردن) مال. عاقلی را پرسیدند نیک بخت کیست و بدبختی چیست؟ گفت: نیک بخت آن که خورد و کشت (به صورت باغ و مزرعه برای استفاده آیندگان در آورد) و بدبخت آن که مرد و هشت (به جای نهاد). مکن نماز بر آن هیچ کس که هیچ نکرد که عمر در سرتحصیل مال کرد و نخورد ـ پند دوم: دو کس رنج بیهوده بردند و سعی بی فایده کردند. یکی آن که اندوخت و نخورد و دیگر آن که آموخت و نکرد. علم چندان که بیشتر خوانی چون عمل در تو نیست نادانی نه محقق بود،نه دانشمند چار پایی برو کتابی چند آن تهی مغز را چه علم و خبر که بروهیزم است یا دفتر ـ پند سوم: علم از بهر دین پروردن است، نه از بهر دنیا خوردن. هر که پرهیز و علم و زهد فروخت خرمنی گرد کرد و پاک بسوخت ـ پند چهارم: سه چیز پایدار نماند: مال بی تجارت و علم بی بحث (گفت و گوی علمی) و ملک بی سیاست. ـ پند پنجم: رحم آوردن بر بدان ستم است بر نیکان، عفو کردن از ظالمان جور است بر درویشان. خبیث را چو تعهد کنی و بنوازی به دولت تو گنه می کند به انبازی (انبازی: مشارکت) ـ پند ششم: سخن میان دو دشمن چنان گوی که گر دوست گردند، شرم زده نشوی. ـ پند هفتم: خشم بیش از حد گرفتن، وحشت آرد و لطف بی وقت، هیبت ببرد. نه چندان درشتی کن که از تو سیر گردند و نه چندان نرمی که بر تو دلیر شوند. درشتی و نرمی به هم در بهشت چو فاصد که جراح و مرهم نهست درشتی نگیرد خردمند پیش نه سستی که ناقص کند قدر خویش شبانی با پدر گفت ای خردمند مرا تعلیم ده پیرانه یک پند بگفتا نیک مردی کن نه چندان که گردد خیره گرگ تیزدندان پند هشتم: متکلم (سخنران) را تا کسی عیب نگیرد، سخنش صلا ح نپذیرد. مشو غره بر حسن گفتار خویش به تحسین نادان و پندار خویش ـ پند نهم: کارها به صبر برآید و مستعجل (شتاب کار) به سر درآید (از پای درآید.) به چشم خویش دیدم در بیابان که آهسته سبق برد از شتابان سمند بادپای از تک فروماند شتربان همچنان آهسته می راند سبق برد: (سبقت گرفت).
راز محبوبيت ��سعدي�� در سادگي و شيوايي کلام اوست. او انديشهي خود را با زباني بسيار ساده و روان، اما موزون و هنرمندانه به نظم کشيده است. بدون ترديد، اين خود يکي از بزرگترين عواملي بوده که زبان فارسي به همت و شيوهي پسنديده و استوار او، در خلال دست کم هفت سده، دگرگوني نيافته و بهمان اندازه قابل فهم و درک و کمنظير و برگزيده است. ��سعدي�� پس از نگارش ��بوستان�� که در سال 656 بود، تا زمان درگذشت خويش، يعني زماني نزديک به کمتر از چهل سال، به خلق آثار ديگري در زمينهي نظم و نثر پرداخت. در نظم، به سرودن غزليات، قصايد و ترجيعات و در زمينهي نثر، به نوشتن آثاري چون ��مجالس پنجگانه��، ��نصيحةالملوک��، ��رسالهي عقل و عشق�� و ��تقريرات ثلاثه�� همت گماشت. ��عبدالعلي دستغيب�� منتقد ادبي بر اين باور است که:�� اروپا، ادبيات فارسي را با شعر ��سعدي�� شناخت. بعد از آغاز دورهي رنسانس، اروپاييها به شعر ��سعدي�� توجه کردند و آثار او به زبانهاي اروپايي ترجمه شد. کساني چون ��لافونتن��، جنبه هاي داستاني آثار او را در کارهاي خود تأثير دادند و افرادي چون ��مونتسکيو��، ��لامارتين�� و حتي ��ويکتورهوگو�� به جنبه هاي شعر ��سعدي�� توجه کردند. ��گلستانِ�� ��سعدي�� زماني که به فرانسه ترجمه شد، نهضت رمانتيسم فرانسه و بعد اروپا را تحت تأثير قرار داد. شعرايي چون ��پوشکين�� در روسيه و ��امرسون�� در آمريکا نيز تحت تأثير اشعار ��سعدي�� بوده اند.��
گلستان: به نثر مسجع
دیوان اشعار: شامل غزلیات و قصاید و رباعیات و مثنویات و مفردات و ترجیعبند و غیره (به فارسی) و چندین قصیده و غزل عربی. صاحبیه: مجموعه چند قطعه فارسی و عربیاست که سعدی در ستایش شمسالدین صاحب دیوان جوینی، وزیر اتابکان سرودهاست. قصاید سعدی: قصاید عربی سعدی حدود هفتصد بیت است که بیشتر محتوای آن غنا، مدح، اندرز و مرثیهاست. قصاید فارسی در ستایش پروردگار و مدح و اندرز و نصیحت بزرگان و پادشاهان آمدهاست. مراثی سعدی:قصاید بلند سعدی است که بیشتر آن در رثای آخرین خلیفه عباسی المستعصم بالله سروده شدهاست و در آن هلاکوخان مغول را به خاطر قتل خلیفه عباسی نکوهش کردهاست.سعدی چند چکامه نیز در رثای برخی اتابکان فارس و وزرای ایشان سرودهاست. مفردات سعدی:مفردات سعدی شامل مفردات و مفردات در رابطه با پند و اخلاق است. رسائل نثر: کتاب نصیحةالملوک رساله در عقل و عشق الجواب در تربیت یکی از ملوک گوید
از میان چاپهای انتقادی آثار سعدی دو تصحیح محمدعلی فروغی و غلامحسین یوسفی از بقیه معروفترند. در میان ترجمههایی که از گلستان بهزبان آلمانی صورت گرفته است، بیگُمان ترجمه منظوم اشعار گلستان که ��فریدریش روکرت�� Friedrich Rueckert، زبانشناس و شاعر آلمانی و ��پدر شرقشناسی آلمان��، آن را در سال ۱۸۴۷ میلادی بهانجام رساند، بهترین و زیباترین ترجمهای است که تا کنون از این دفتر منتشر شده است. ترجمه روکرت از گلستان نزدیک بهپنجاه سال بعد از اتمام آن و بیش از سی سال پس از مرگ روکرت، نخستین بار در ��مجله تاریخ ادبیات تطبیقی�� بهسال ۱۸۹۵ میلادی منتشر شد. روکرت خود در سال ۱۸۵۱ برای اولین بار در ��دفتر یادداشتهای شاعرانه�� خود اشارهای بهترجمه بخش منظوم گلستان دارد. او بوستان سعدی را نیز بهصورتی زیبا به آلمانی ترجمه کرد که انتشار این کتاب نیز در زمان حیات او بهانجام نرسید و نخستین بار در سال ۱۸۸۲ میلادی منتشر شد. اما ترجمه آلمانی بوستان ��� و اصولاً ترجمه بوستان در اروپا ��� چنان با اقبال خوانندگان روبر نشد که ترجمه گلستان. شاید ��جان آربری�� حق داشت که میگفت از ترجمههایی که تا کنون از بوستان به انگلیسی منتشر شده است چنان برمیآید که این درخت در خاک اروپا بهبار نمینشیند. روکرت گزیدهای از غزلیات سعدی را نیز بهآلمانی ترجمه کرد. طرفه آنکه ترجمه او از غزلیات سعدی نیز در زمان حیات او منتشر نشد و بیست و هفت سال پس از مرگش، در سال ۱۸۹۳ میلادی بهچاپ رسید. از روکرت ترجمهای نیز از قرآن بهزبان آلمانی در دست است که شاهکاریست بس عظیم و در فرصتی دیگر بدان خواهم پرداخت. (بخوانید!) نخست آن ابیات مشهور از سعدی که نه تنها بر ذهن هر اخلاقگرای انسانمدار و بر زبان هر صاحب ذوق بشردوستی جاری است، که در آغاز هر دفتری و سر آستان هر سرایی نیز نقش بسته است:
و ... حکایتی از بوستان
... حکمتی از گلستان برآنچه میگذرد دل منه که دجله بسی غزلی از سعدی
دیوان اشعار سعدی
فرهاد رادمنش & ماهرخ بیگلری ��� ايميل سندر گروه مارشال مدرن
My Blog ~> www.Alad.MihanBlog. IR
حلزون وحشی
| |||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||
| ||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||
| ||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||
| ||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||
Powered By Amir Hejvani - Marshal | ||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||
All Rights Reserved By Marshal Modern Group | ||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||
__._,_.___
No comments:
Post a Comment