| ||||
| ||||
| ||||
| امنیت فنی گروه مارشال مدرن بر عهده تیم ایرانویچ میباشد
سلام به دوستای عزیزم شماره 35 مجله سینمایی رو تقدیمتون میکنم نظرات و انتقادات و پیشنهاداتتون رو واسم بفرستید ..................................................................................... بعضی وقتا نویسنده فکر میکنه داستانش تمومه اما شخصیتای داستان قبول ندارن... ادامه میدن... (یه بوس کوچولو)
فيلمبرداري فيلم جديد ابراهيم شيباني چند روزي است كه در شمال كشور آغاز شده . گروه اين روزها در لاهيجان هستند و فيلمبرداري تا پايان بهمن ماه ادامه دارد و اين فيلم براي حضور در جشنواره سي ام آماده نمايش نخواهد شد.
فيلمنامه هيچ كجا و هيچ كس را احمد رفيع زاده نوشته كه مضموني اجتماعي دارد. از نكات جالب اين فيلم تركيب بازيگران آن است. رضا كيانيان-محمد رضا فروتن-مهناز افشار و صابر ابر در كنار بابك كريمي كه سال گذشته فيلم جدايي نادر از سيمين بر پرده سينماها داشت در اين فيلم حضور دارند. اين سومين فيلم بلند ابراهيم شيباني بعد از "زهر عسل" و "صحنه جرم، ورود ممنوع" است.
ديگر عوامل "هيچ كجا و هيچ كس" عبارتند از:
مدير فيلمبرداري: حسين جعفريان، مدير توليد: مرتضي متولي، صدابردار: ساسان نخعي، طراح صحنه و لباس: كيوان مقدم، طراح گريم: سعيد ملكان، برنامهريز و دستيار اول كارگردان: عليرضا شمس، عكاس: بهروز بادروج، جلوههاي ويژه: حميد سليماني، مدير تداركات: اسماعيل كلبي آبادي، دستيار دوم كارگردان: آرش خياطان، دستيار سوم كارگردان: بهنام فروتن، منشي صحنه: شيدا يوسفي، دستيار اول فيلمبردار: پيمان شادمانفر، گروه فيلمبرداري: اكبر دهقان ديسفاني، آرش رمضاني، اديب سبحاني، محمدرضا پازوكي، مصطفي صادقي، سينه موبيل: داود نازنيني، گروه صدابرداري: محمد كيان ارثي، كامياب متولي، دستيار اول صحنه: رشيد حسيني، مدير صحنه: فرشاد مهديادگار، دستياران صحنه و لباس: حامد ظريفي، غزل آلوسي، گروه چهرهپردازي: عباس عباسي،مسعود علمداري، آرزو كيقبادي، جانشين توليد: كيومرث عباسي نوده، گروه تداركات: محمد ابراهيم شايسته، محمد مهدي مداح، احسان رحيمي، گروه حمل و نقل: منصور زاويه، عزيز زينعلي، محمدمهدي مداح، عباس شوقي نژاد، يوسف نوري، سعيد باغستاني، مسؤول هنروران: سهيلا محسني.
................ کافه سینما قبول کن که من به تو دروغ نمیگم یعنی کسی نیستم که بین راست و دروغم پول و قدرت باشه (محاکمه در خیابان) میانسالی... رویا؟ شاید هم کابوس. کابوسِ هجوم نشانههای سالمندی و فرسودگی، وقتی ناگهان تار موی سفید را پیدا کردی. وقتی انتظارات طولانی شد و طاقتها تحلیل رفت. وقتی که مشتریِ صفحات زیبایی مجلاتِ سبکِ زندگی شدی... اینجاست که باید بنویسی آه، میانسالی! بازیگران و هنرمندان بخش مهمی از توفیق خود را مدیونِ ظاهرِ زیبا و جوان هستند. آنها در چرخهای به فعالیت ادامه میدهند که گَرد پیری ممکن است پایان دورانشان را رقم زند؛ اتفاقی که کمابیش برای همهشان رخ میدهد. حتی برای افسانهها و اسطورهها... از همين رو بود كه تلاشمان براي گفتگو با بسياري از زنانِ هنرپيشه و هنرمند بيپاسخ ماند و خيليها به موضوعِ ترس از پيري و بحران ميانسالي علاقه نشان ندادند ولي خوشاقبال بوديم كه فاطمه معتمد آریا به اين گفتگوي متفاوت پاسخ مثبت داد. بازیگری که هرگز مدیون چهرهاش نبوده و نیست؛ و درخششِ طولانيمدتش در صحنة نمايش و سينما مهمترين دليلِ اين مدعاست. او دورانِ میانسالیاش را ميگذراند. دورهای که ميگويد به جوانی ترجیحش ميدهد و میگوید كه عاشقانه دوستش دارد و حاضر به بازگشت به عقب نيست. این نگاه البته شاید خیلی هم دور از انتظار نبود؛ هرچه باشد او فاطمه معتمد آریاست؛ بازیگري بزرگ که در جوانی قید و بندهاي مربوط به سن و سال را دور انداخت. او كه با نقشآفرینیِ همیشگی و کمنظیرش و شخصيتهاي متنوعي كه آفريده، همیشه یکی از نزدیکان و عزیزان ما؛ شاید مثل خواهر یا مادرمان بوده است...
شرق در مشاهداتِ غيرآماري و مبتني بر گفتگوهاي پيرامونيمان شاهد آثار متفاوتِ مدرنيته بر ذهنيت زنان هستيم. از يكسو زنان توجه بيشتري به خودشان دارند و دغدغه حضور اجتماعي، فعاليت اقتصادي، و شكوفايي هنري دارند و از سوي ديگر نگرانيها و هراسهايي كه گاه به نظر بيمنطق و بيدليل ميرسند، يكياز آنها شايد ترس از دست رفتن جواني است. به نظر ميرسد يكي از عواملِ موثر در دامن زدن به اين تفكر، نحوه ترسيمِ سيمايِ زنانِ ميانسال در سينما و تلويزيون است. شما چه فكر ميكنيد؟ آيا در عرصه هنرِ بازيگري، اكثريت با هنرمنداني است كه به نمايشي وجهه ظاهريشان تمايل دارند يا كساني كه ميخواهند توانِ هنريشان را نشان دهند؟ تجربه خودتان از حضور هنريتان و مقولهاي به نام افزايش سن چيست؟
معتمدآريا: راستش را بخواهيد من خيلي نميتوانم از امور رايج و متداول بگويم چون در اين موارد نگاه و اعتقاداتم بسيار متفاوت است. راجع به تجربه جوامع ديگر كه اصلاً تحقيقات و اطلاعات گستردهاي ندارم تا بتوانم با استدلال درباره آنها صحبت كنم. اغلب هم با كساني ارتباط دارم كه به نحوي با هنر درگيرند و كار هنري ميكنند. در نتيجه آنها هم مثل اطرافيانِ من با ديگر آدمهاي معمولي در جامعه فاصله دارند و نگاهشان شايد با نگاه رايج و روزمره فرق دارد. اما درباره نظرات شخصيام قاطعانه ميگويم كه اعتقادي به سن و سال ندارم ولي به اهميتِ تجربه، پختگي و حركت روبه جلو معتقدم. تغيير سن كه محدود به گذار از جواني به ميانسالي يا از ميانسالي به پيري نيست. از همان زمان تولد، تغيير سن رخ ميدهد. من واقعا اين همه تاكيد روي ظاهر و زيبايي را نميفهمم. ميفهمم كه وقتي كسي در شكل ظاهريِ خودش تغيير ايجاد ميكند و قصد بهبودِ فيزيك و اندامش را دارد، يعني چه و ميفهمم كه زيبايي چقدر ارزشمند است. ميفهمم چشم، صورت، اندام، و كلام زيبا چقدر در روابط اجتماعي و در انعكاسِ زيبايي در جامعه اثرگذارند اما تلاش براي به وجود آوردنِ زيبايي جعلي و قلابي را نميفهمم. شايد اشكالِ جامعه فعلي ما اين باشد كه هيچ چيز را در واقعيتِ خودش نميپذيرد. ما در روابطِ اجتماعيمان هم حاضر نيستيم واقعيتها را بپذيريم و حتي در مورد خودمان هم واقعيتها را نميپذيريم، ظاهرمان، قيافهمان، سنمان و ديگر واقعيتهاي وجوديمان را نميپذيريم. هميشه سعي ميكنيم به چيز ديگري كه در ذهنمان است و معمولاً هم خيلي دور از واقعيت است، تكيه كنيم و واقعيت را بر مبناي آن تغيير دهيم.
طبيعتاً حرفه من و هنر به معناي عام، بسيار متاثر از اين اتفاقهاي اجتماعي است. حداقل ميتوانم بگويم كه سينماي اين سالهاي ما انعكاسِ مستقيمي از جامعهمان بوده است. كمتر سينمايي را ميشناسم كه اينقدر دقيق و درست، تحولات جامعهاش را به نمايش درآورد. حتي وقتي يكسري فيلمهاي موسوم به مبتذل را در سينما ميبينم، بازهم فكر ميكنم كه اينها هم انعكاس بخشي از جامعه ماست. انعكاس همان زناني كه حاضر نيستند واقعيتِ خودشان را بپذيرند و فكر ميكنند در اشكال ديگري ميتوانند زيباتر و جوانتر باشند. اين مساله خيلي هم به سنو سال مربوط نميشود، و به نظرم بيشتر به تفكرِ آدمها برميگردد. از نظر من زنان ايراني جزو زيباترين زنان دنيا هستند، البته با زيباييهاي طبيعي و خدادادي خودشان. با بينيهاي استخواني و بزرگ، با چشمهاي كشيده تيره، با لبهاي قيطاني، با پوستهاي سبزه يا گندمي، با موهاي مشكي و ... اما اتفاقي كه متاسفانه اين روزها در بين دختران و زنان ما ميافتد، اين است كه رنگ چهرهها و موهايشان را عوض ميكنند، رنگ چشمهايشان را با لنزهاي مختلف تغيير ميدهند و مدام در حال تغيير رنگ دادن هستند. زنان ايراني جزو بيشترين مصرفكنندههاي محصولاتِ آرايشي و زيبايي در جهان هستند. تبليغات عظيم و وسيع هم كه مدام بر اين گرايشها دامن ميزنند. همه تلاش دارند بهجاي پذيرش خود، تغييري در خود ايجاد كنند كه اين وضعيت نه به دليل سن بلكه به دليل عدم پذيرش واقعيتهاست. براي آنكه ما انسانها خودمان را دوست داشته باشيم بايد معيارهايي براي خودمان داشته باشيم كه متاسفانه آن معيارها وجود ندارد. شرق نقش هنرمندان را در تثبيت و تقويت تفكرهاي رايج در جامعه چقدر ميدانيد؟ اساساً چقدر براي تغيير اين ذهنيتها تلاش ميشود؟
معتمدآريا به نظرم، تغييرِ هر چيزي كار بسيار سختي است، به خصوص ذهنيتهايي از اين دست. اگر بخواهم از موقعيت خودم مثال بزنم بايد بگويم كه وقتي در بيستو چندسالگي وارد سينما شدم، بايد تفكري با سابقة پنجاه و شصت ساله را تغيير ميدادم. بايد نشان ميدادم كه به عنوانِ يك زن، هويتي مستقل دارم نه وابسته. حالا اين هويت در هر چيزي كه مربوط به من بود ميتوانست مطرح باشد، از تفكر تا شكل ظاهرم. اولين مانعِ اين تغيير كساني بودند كه در گذشته كار كرده بودند. براي آنها به عنوان تهيهكننده يا هر سمتِ ديگري سخت بود كه بپذيرند دختري بيستو چندساله با تفكر و انتظارات آنها موافق نيست. همكاراني هم بودند كه تازه ميخواستند وارد بازار كار شوند و ميگفتند "اي بابا، تغيير چه معني دارد! همان چيزي را كه ميگويند ما هم انجام ميدهيم." حركت كردن ميان اين دو قطب كه خيلي هم نادر نبود، خيلي سخت بود. من و گروهي از همنسلانم كه بعد از انقلاب وارد سينما شديم، بسيار تلاش كرديم تا مفهوم و معناي حضورمان در سينما را تغيير دهيم. بههيچ وجه ساده نبود اما پس از يك دهه تحولاتي رخ داد.
دهه بعد، نوبتِ كساني بود كه بعد از ما آمده بودند و ميآمدند. آنها اما به جاي آنكه چيزهايي را تغيير دهند، تغييراتِ ما را گرفتند و شروع به تكرارشان كردند، بيآنكه چيزي به آنها اضافه كنند. تكرار تا جايي جواب ميدهد اما عاقبت به پوچي ميرسد. اين اتفاق، الآن دارد در سينماي ما ميافتد، و مالِ نسلي است كه با دريافتي زير صفر وارد سينما شدند. نميخواهم درباره همكاران و هنرمندان جواني كه الآن دارند كار ميكنند و بعضيهايشان جزو استثناهاي بازيگرياند، قضاوتِ منفي كنم اما منظورم، نقدِ تفكر ظاهرگراي امروزي است. در نسل من تلاش براي تغيير اتفاق افتاد و شاهد آن هم، تغييراتي است كه در سينماي ايران رخ داد، تغييراتي كه سينماي ايران را به جهانيان معرفي كرد و بر سينماي جهان تاثير گذاشت اما نسل بعد چه كرد؟ اين ارثيه را گرفت و تخريب كرد. اين تخريب، نشانه ناآگاهي است. انساني كه آگاهي داشته باشد، اهل سازندگي است وگرنه خراب كردن راحتترين كار است. اينها نسلي نازپروردهاند كه لاي پنبة خانوادهها بزرگ شدند؛ نسلي كه بيش از اندازه به آنها توجه شد تا مبادا سختي بكشند و بنابراين، نسلِ راحتطلبي شدند.
شرق در سينماي ايران شخصيتِ زن ميانسال كم داريم. بيشتر فيلمنامهها براي دختران و زنان جوان نوشته ميشود. حتي نقشهاي پير و مسن براي زنان بيشتر است. بهندرت نقشهايي مثل نقش شما در فيلمِ �اينجا بدون من� نوشته ميشود. اين ضعف را از چه ميدانيد؟ اشكال از فيلمنامهنويسان است؟ يا تهيهكنندهها و كارگردانها؟ يا بازيگر ميانسال كم داريم؟ يا اقبالِ جامعه به جوانان است؟
معتمدآريا فكر ميكنم علت اصلي، هيچكدام از اينها نيست و شايد همه اينها باشد. بيشتر به همان زحمتي بر ميگردد كه در سئوال قبلي راجع به آن صحبت كرديم. مسائلِ زن ميانسال را نشان دادن، زحمت دارد. ديگر نميتوان از آن كليشههاي رايج كه براي دختران جوان استفاده مي شود، بهره برد. زن ميانسال، ديگر دختري جوان و در آستانة ازدواج نيست كه بتوان با داستاني ساده و تكراري مثل مخالفت خانوادهها با ازدواج جمعوجورش كرد. داستان روابط دختر و پسري، راحتترين و دمدستيترين سوژهاي است كه ميتوان راجع به آنها حرف زد. احتياج به تفكر، هزينه، مطالعه، خلاقيت، و تحقيق هم ندارد ولي همهجاي دنيا مخاطب خودش را دارد. به اندازه كافي هم فيلمهاي سطحي و تجاري راجع به اين مسائل ميسازند، از هندوستان كه بزرگترين صنعت توليد فيلم در جهان را دارد تا افغانستان كه سينماي چندان مطرحي ندارد. ولي اگر بخواهي كمي از اين موقعيتها خارج شوي، بايد بروي و ببيني كه مسائل واقعي و مهم مردم چيست. بايد بفهمي مادرِ بچهاي كه كنارِ خيابان رها شده، چه كاره است. پسر جواني را ديدم كه ابرو برداشته و تا جايي كه در توانش بود چهرهاش را تغيير داده بود. به نظرم آمد پسر عاصي و ناآرامي است. دوستان گفتند كه پسرِ فلان خانم است كه دكترِ روانشناس و روانكاو مشهوري است. وا رفتم، با خودم فكر كردم زني كه نتواند سازگاري با محيط را به فرزندِ خودش ياد بدهد، چگونه به ديگران و جامعه مشاوره ميدهد تا اصلاح شوند.
نه فقط درباره سوژههاي مربوط به ميانسالي، بلكه براي تمام سوژهها و در تمام سنين نوشتن و اجراي كاري كه عميق، واقعي، تاثيرگذار و قابل تامل باشد، بسيار سخت است. در همان فيلمهاي دختر و پسري هم تلاشي نميشود تا چيزهاي عميقي نمايش داده شود. بيشترشان سطحي، دور و غيرواقعي هستند. فقط چون جامعه بسيار جواني داريم، جاذبة اين فيلمها بيشتر است و فروش ميكنند ولي نه عمق، نه تاثير و نه انعكاسي دارند. نكته ديگري هم وجود دارد كه فقط مشكل جامعه و سينماي ما نيست و به تبليغات و فرهنگِ سرمايهداري و مصرفگرايي برميگردد كه همهچيز را با مسائلِ مادي محك مي زند. در امريكا و اروپا هم نوشتنِ نقش براي بازيگري چون مريل استريپ كار سختتري است تا فلان ستارة جوان و زيبا .... البته اين زن، استثناي تاريخ سينماي جهان است و هر چه بازي كند، فروش خواهد كرد. ولي در مجموع ساختِ فيلمهاي اكشن و تخيلي و پر از خشونت راحتتر است و فروششان هم تضمين شدهتر. نتيجهاش هم البته در مدارس و دانشگاههاي آمريكا آشكار ميشود يك نفر با اسلحه وارد ميشود و دانشآموزان و معلمان بيگناه را به رگبار ميبندد. اما متاسفانه اين روند همچنان ادامه دارد چون پول بيشتري به جيب صنعت فيلمسازي آمريكا بر ميگرداند و در آنجا سرمايه از هر چيزي مهمتر است. شرق يكي از بحرانهاي ميانسالي براي بازيگران زن از آنجا شروع ميشود كه احساس ميكنند ديگر بهعنوان ستاره جايي ندارد و براي مطرح ماندن بايد دست به كارهاي خبرساز ديگري بزند. انگار بازيگري ديگر جاي آنها نيست و به سراغ حرفههاي ديگر ميروند. يك روز نمايشگاه عكس ميگذارند، روزي ديگر كتاب ترجمه ميكنند، فيلم كوتاه ميسازند و ...
معتمدآريا من گفتوگوهاي مختلفي از بازيگران شناختهشده در جاهاي مختلف خواندهام. آنهايي كه تجربه و دانش دارند و مطرحاند، هميشه در اوج ميمانند اما آنها كه در اوج بودهاند ولي دانش و تفكر ندارند، بسيار سريع فروكش ميكنند. هم اينها هستند كه با شروعِ ميانسالي و بعد از چهل، يا چهلوپنج سالگي، شروع به انگشت زدن به كارهاي ديگر ميكنند. ميگويند بازيگري ديگر ما را ارضاء نميكند و ميخواهيم كارگرداني را تجربه كنيم. تهيهكننده شويم و .... همه جاي دنيا اينطور است و فقط مختصِ ايران نيست. اينكه يك بازيگر حرفهاي بخواهد فعاليتهاي خودش را متوقف كند و بگويد "خوب، حالا كه من بازيگر هستم، بروم و ديگر ايدههايم را عملي كنم، كارگرداني كنم يا تهيهكنندگي"، به نظر من اصلاً بد نيست اما معمولاً از كساني سر ميزند كه در حرفه خودشان قاطعيت و اعتماد به نفس ندارند و جالب اينكه اين عدم قاطعيت و اعتماد به نفس از ميانسالي شروع ميشود چون آدم كمكم احساس ميكند كه چيزهايي از او گرفته ميشود، اين احساس ايجاد ميشود كه قرار است به آرامي بازنشسته شود. اما در همين حال، طبيعت چيزي به انسان ميدهد كه وقتي به ميانسالي ميرسد، ميبيند كه هيچكس غير خودش آن را ندارد و آن نگاه عميقتر به جهان است، تجربه حضور در هستي است، و به دست آوردنِ تكامل. من كه هرگز حاضر نيستم حتي به يك هفتة قبل برگردم چون در هفتهاي كه گذشته، چيزهايي به دست آوردهام كه ميترسم به عقب برگردم، به جايي كه اين آگاهي و دانش جديد را ندارد. گاهي با خود فكر ميكنم هفتة قبل و حتي روز قبل چقدر سادهدل بودم. اين چيزي است كه من در اين سن دركش ميكنم و ميفهمم. اينها توشه ميانسالي است. در ميانسالي مثل باران بهاري ميتوان پر از بخشش بود و اين چيزي است كه در هيچ سني غير از ميانسالي نميتوان تجربهاش كرد.
شرق تعريف ميانسالي و جواني در دنيا دستخوش تغييرات مهمي شده و جواني تا بيش از سيوپنج سالگي ادامه دارد. خيلي از افراد در سي سالگي هنوز به ثبات نرسيدهاند، كار مناسب پيدا نكردهاند، ازدواج نكردهاند و هنوز دنبال كشفهاي جديد در زندگي هستند. باقي تعريفها هم تحول يافتهاند و سن ميانسالي بالاتر رفته است. اما در جوامعي مثل ايران كه در حال گذار هستند و جمعيت جوانشان هم زياد است هنوز تعريفهاي قديمي پابرجا هستند. انگار اين تغييرات هنوز اتفاق نيفتادهاند؟
معتمدآريا نه، من فكر كنم اين تغييرات اتفاق افتادهاند. ولي به نظرم اين اشكال به ارتباطِ نسلها مربوط است. جوانهاي امروز احساس ميكنند كه نميتوانند از نسلِ قبل از خودشان تجربهاي دريافت كنند ولي نسل من خيلي از نسلِ پيش از خودش چيز ياد گرفت ونسل مادر من بسيار بيش از من. مادرِ هشتاد و چند ساله من بيش از من سوداي حيات دارد، از همه چيز لذت ميبرد. من هم از نسل گذشته خودم چيزهايي ياد گرفتهام. ياد گرفتهام از خوردنِ اين چاي لذت ببرم تا اينكه فكر كنم به جاي اين چاي چه چيز ديگري مي توانست باشد و نيست. مادران ما زندگيهاي سختتري داشتند ولي خيلي خوشبختتر بودند چون به آنچه داشتند، آگاه بودند و آن را ميپذيرفتند. اينكه در بيچيزيِ كامل، احساسِ ثروت كني و اين رضايت در ديدگاه و نگاهت جاري باشد، خوشبختي است. من گاهي اوقات از تحليلِ آدمهاي نسل خودم متحير ميشوم. مادربزرگم به من ياد داد كه ميشود عاشق شد، آن هم عاشقي واقعي و محترم. ولي اگر به كسي بگوييد محال است باور كند. ولي مادربزرگِ من قادر بود اين را بيان كند. من اين همه هيجان زندگي را از يك زن هشتاد و چند ساله ياد گرفتم ولي وقتي پسر خودم را نگاه ميكنم، ميبينم جواني است كه از پاي كامپيوتر بلند نميشود و همه خوبيها و زشتيهاي جهان را پاي كامپيوتر تجربه ميكند.
شرق و به نظر ميآيد كه اين روندِ يادگيري از نسل قديم به نسل جديد متوقف شده است. نسل جديد اضطرابها و ترسهايي دارد و شايد به همين دليل دست به دامانِ ظواهر و ماديات ميشود و در پي جواني و زيبايي است؟ معتمدآريا حرف شما را كاملاً قبول دارم اما زنان قديمي هم جواني و زيبايي را دوست داشتند و از گياهان مختلف براي حفظ زيباييهاي طبيعيشان استفاده ميكردند. در توجه به ظاهر واقعاً دچار اغراق و افراط شدهايم. انگار تنها امكان براي ديده شدنِ يك زن صورت و ظاهرش است. انگار تنها چيزي كه در برقراري هر ارتباطي ميتوان به آن اعتماد داشت، ظاهر است. اما چهره افراد هم تا جايي قابليت تغيير دارد. مرتب محصولات جديدي به بازار ميآيد و همه به استفاده از آنها مشتاقتر ميشوند. در ميانسالي، اين ميلِ به زيباتر شدن و حفظ جواني افزايش پيدا ميكند چون طبيعي است كه از يك سني به بعد، به دليل تغييراتِ هورموني آن برق نگاه و موها و ... گرفته خواهد شد. البته از نظر من كه اين تغييرات خيلي مهم نيست چون من در موقعيتي هستم كه از چيزهايي كه دارم لذت ميبرم. شايد باور نكنيد اما اولين موي سفيدي كه در سرم درآمد، خيلي هيجانزده و خوشحال شدم چون ميديدم كه تغييري دارد در من ايجاد ميشود.
علتش شايد اين باشد كه در جاهاي ديگري احساس امنيت ميكنم. امنيت به دليلِ چيزهايي كه همه عمر دلم خواسته انجام بدهم و انجام دادهام، امنيت از كارم، امنيت خانوادگيام هم در خانه پدري و هم در خانواده خودم و در كنار همسرم. همه چيز هميشه آنطوري بوده كه خودم انتخاب كردم و واقعا خودم را خوشبخت ميدانم چون كاري را انجام ميدهم كه به آن وابستهام، دوستش دارم و بلدش هستم. همين باعث ميشود كه دورة ميانسالي بهتري را سپري كنم چون چيزي نيست كه حسرت از دست دادنش در دوران نوجواني و جواني را داشته باشم. پس من ميانسالي خوبي خواهم داشت چون از اندوختههاي اين دو دورة گذشتهام چيزهايي به دست آوردهام كه برايم شبيه به يك گنجينه است و هنوز فرصت زيادي دارم تا به اين گنجينه بنگرم و چيزهايي به آن بيفزايم. ولي اگر تجربههاي من از اين دو دوره بد سپري شده بودند، دوران ميانسالي بسيار سختي ميداشتم كه همراه ميشد با افسردگي شديد. به نظرم افسردگي، سرطان دورة ماست كه در همه نسلها، از كودك تا كهنسال اين بيماري مستتر است. اگر انسان گذشته پرباري نداشته باشد، آينده سختتري خواهد داشت چون مدام در حسرت چيزهايي خواهد بود كه از دست داده است. يكي از مشكلاتِ نسل جديد اين است كه حسرتِ چيزهايي را دارند كه هيچگاه به دست نياوردند. حسرتِ موفقيت در كارشان را دارند، حسرتِ اين را دارند كه مانعي بر سر كار كردنشان نباشد. حسرت اين را دارند كه در واقعيت به خواستهها و آرزوهايشان برسند. خيلي دردناك است كه با پزشكي مواجه شويد كه مسافركشي ميكند. وجود چنين عدم تعادلهايي در جامعه، ميانساليهاي خوبي را به همراه نخواهد داشت. بچهاي را ميبينيد كه به دليل مدل موهايش با حسرت، ترس و هراس به جامعه وارد ميشود و معلوم است كه او ميانسالي خوبي نخواهد داشت. اين نسل چيزهايي را ميخواسته كه يا ممنوع بودهاند يا اجازه و توان انجامش را نداشته. اين ماشينهاي آخرين مدلي كه در خيابانهاي تهران ميچرخند، در ترافيك چندين ساعتة اين شهر چه جاذبهاي دارند؟ جز اينكه موتورسواري كه از كنارِ اين ماشين ميگذرد با حسرت به اين همه اختلاف موجود بنگرد. اختلافهايي كه به جهت اقتصادي در جامعة ما وجود دارد، حسرتهايي را به وجود آورده كه مانع ميانساليهاي خوب خواهد شد.
شرق آيا شما تفاوتهايي ميان تجربه ميانسالي در زنان و مردان ميبينيد؟ گاه اينطور به نظر ميرسد كه ميانسالي براي مردان، دوره تقويتِ جايگاه شغلي و تثبيتِ مالي است كه مردان را مهيا ميسازد تا از امكاناتي كه در اختيار دارند، بيشترين و بهترين بهره را ببرند، ولي انگار براي زنان وضعيت مشابهي وجود ندارد و ترسها و هراسها بروز بيشتري دارند. بخشي از اين وضعيت شايد به مسئوليتهايي مربوط باشد كه زنان در اين دوره بر دوش دارند. زنِ ميانسال احتمالاً زني است كه فرزنداني در سنين نوجواني دارد، و احتمالاً والديني سالخورده دارد كه نيازمند رسيدگي و مراقبت هستند. اين حجم انبوه از مسئوليتهاي چندجانبه جايي براي وقت گذاشتنِ زنان ميانسال براي خودشان باقي نميگذارد. در سينما هم تصاوير مشابهي از زنان ميانسال بازتاب دارد. بيشترِ اين زنان خسته از مسئوليتهايشان هستند. كمتر عاشق ميشوند. گرفتار مسائل مختلف زندگي و دغدغههاي مادرانهشان هستند. اما در همين سينما تصاويري درخشان و جذاب از ميانسالي مردان عرضه ميشود، مرداني كه آسودهتر به درخواستهاي عاطفي و جنسيشان پاسخ ميدهند و ... معتمدآريا البته براي نمايش چنين تصاويري از زنان در سينما محدوديتهاي جدي وجود دارد ولي به نظرم اين ديدگاهي كه شما مطرح ميكنيد، خيلي نسبي است. از نظرِ من، اقتصاد عامل خيلي تعيينكنندهاي است. تفاوتهايي كه شما براي مرد و زنِ ميانسال برميشماريد در مناطقي از ايران و تهران كه بسيار محروماند و براي گذرانِ روزمرگيهايشان دست و پا ميزنند، كمتر از مناطقِ شمالي يا مركزيِ تهران ديده ميشود. در مناطقي كه مردمانش معيشت بهتري دارند و حداقل، خرده بورژواهاي متوسطي هستند، و فرصت و امكانِ آن هست كه به احساسات دوران ميانساليشان پاسخ دهند. من نميتوانم بپذيرم كه همه جا چنين است كه مردان ميانسال پيش از افول وحشتناك خود، دوران شكوفايي مالي و عاطفي را تجربه ميكنند و درصدد نوعي بازسازي مجدد خود برميآيند اما واقعيتي هم وجود دارد و آن اينكه تغييرات هورموني يك مرد ميانسال با يك زن جوان برابري ميكند. اينكه چقدر بتوان اين برابري را با شرايط پيراموني و محيطي تطبيق داد، بستگي به دانش و آگاهيِ هر فرد دارد. بسياري از مردان نميدانند كه ميانساليبا چه تحولاتِ شيميايي در درونِ بدنشان ارتباط دارد. حتي ممكن است به مرز خودكشي و فروپاشي هم برسند چون نميدانند كه اين تغييرات تنها روي درخواستهاي جنسي اثرگذار نيست بلكه بر روح و روان آنان هم تاثير دارد. آنها هم احساس ميكنند كه دارند به سرازيري نزديك ميشوند ولي نميدانند اين همه بالا رفتن و اوج گرفتن در پايانِ ميانسالي چه سقوط وحشتناكي را در پي خواهد داشت. در جوامع پيشرفته، زنان و مردان ميانسال چنين اطلاعات و آگاهيهايي را دريافت ميدارند و ميدانند كه تغييرات هورموني چه نقشي در احوالات ميانسالان، چه زن و چه مرد دارد. نحوه كنترل اين احساسات و تمايلاتِ متغير بسيار مهم است همانطور كه براي يك نوجوان درخواستها و گرايشهاي جديد و رو به رشدي ايجاد ميشود. با وجود چنين آگاهيهايي، زنان ميانسال هم ميتوانند درك كنند كه چه جاذبهاي در درون آنها نهفته است و برغم همة مسئوليتها و هراسها چه امكاناتي براي پرداختن به خود و علايقشان دارند. ناآگاهيها و عدم برخورداري از فرهنگِ زندگي باعث ميشود كه اين عدم تعادلهايي كه همه جا به چشم ميخورد، ايجاد شود و مهمترين دليلش هم به نظر من دلايل اقتصادي است. از نظر من براي يك زن يا دختر جوان، زندگي با مردي كه سالها از او بزرگتر است، خيلي هم لذتبخش نيست اما ميتواند بيدردسرتر باشد. چون ميتواند اجاره خانه ندهد، ماشيني را كه ميخواهد سوار شود، آنچه ميخواهد بخرد. ولي خيلي درايت ميخواهد تا دو جوان بدانند كه بايد با اين سختيها مبارزه كنند و زندگيشان را خودشان بايد بسازند. اين سهلپسنديها و سادهسازيهايي كه در زندگي رخ ميدهد، باعث شكلگيري مناسباتي نامتوازن است. من نميتوانم بگويم مردي كه درميانسال به فكر ازدواج با زني جوان ميافتاد، خيلي بدتر از زن ميانسالي است كه نميداند چگونه با تحولات جديد در زندگياش كنار بيايد. هردويشان به يك اندازه ناآگاه هستند.
شرق ولي قبول نداريد كه مواجههايشان با ميانسالي متفاوت است؟ عموم زنان به دام افسردگي ميافتند ولي مردان انگيزهمند و فعالتر به نظر ميرسند...
معتمدآريا مردان هم دچار افسردگي ميشوند ولي شايد ما زنان متوجه نميشويم. مردي كه موهايش را رنگ ميكند، پوست صورتش را ميكشد، ورزشهاي سنگين انجام ميدهد تا ماهيچهها و عضلات فروريخته را دوباره بالا آورد، در همان نخستين سال ارتباط گرفتن با زني كه خيلي جوانتر از خودش هست، تمام تصوراتش را بر باد رفته ميبيند و افسردگي شديدتر و عميقتري را تجربه خواهد كرد. به نظرم زنان باهوشتر و زرنگترند، تاثيرگذارترند، و به دليل تواناييهاي متعددي كه دارند، خيلي زود مسائل را ميقاپند و ميگيرند و به زودي چنان مسلط بر مرداني ميشوند كه روزي ظالم به نظر ميرسيدند كه شما جز دل سوزاندن براي اين مردان كاري از دستتان برنميآيد ولي جامعه مردسالار ما بيش از آنچه ميتوانيم تصور كنيم، اين حباب توخالي را در ذهن مردان به وجود آورده كه شما قدرتمنديد، حق داريد چندين زن بگيريد، مجازيد يواشكي هر كاري خواستيد بكنيد، و به جهت اجتماعي و قانوني او را محق ميداند كه ميانسالياش را تلف كند و به جنبههاي ظاهري و جنسي روابط توجه كند. شرق و سينما بازهم هم در ايجاد آن حباب توخالي در ذهنيت مردان، به تعبير شما نقش دارد.
معتمدآريا اينها همان سادهنگريهايي است كه وجود دارند. ممكن است در زندگيهاي عادي چنين اتفاقهايي بيفتد ولي به عنوان هنرمند بايد پيامي بالاتر از روزمرگيها به مردم منتقل كرد. بايد به زنان ميانسال اين پيام را رساند كه توانا و جذاب هستند، مادر و همسر هستند، و چه قدرتهايي در دست دارند كه اصلا قابل مقايسه با زيبايي يك زن جوان نيست. ما چون به داشتههايمان آگاه نيستيم، هميشه جا ميخوريم و احساس ميكنيم كه زير پايمان خالي شده است. خشونت فقط كتك زدن نيست، خشونت اين است كه مردي در خانهاش را باز كند و به زنش سلام نكند. دردِ كتك خوردن شايد فراموش شود اما تخريب و تحقيري كه از عدم ارتباطِ درست در ذهن ايجاد ميشود، ميتواند بدترين شكل خشونت در جامعه باشد. خشونت اين است كه شوهري در بستر به همسرش پشت كند و بخوابد. اما كمتر به اين توجه ميشود كه همين روابط كوچك چه تخريبهاي عظيمي ايجاد ميكنند. شرق فكر ميكنم تاكيد اصلي شما بيش از همه، روي مساله آگاهي است. مواجهه آگاهانه با ميانسالي است كه احساس و برخورد زنان با اين دوران را متعادل و مناسب ميكند. در جامعه هنرمندان بهويژه زنان هنرمند هم به نوعي شاهد چنين رابطهاي ميان توانمندي و جذابيتِ ظاهري هستيم. هر قدر توانايي و آگاهي هنرمندان سينمايي بيشتر باشد، تمركز و توجه هنرمند و البته مخاطبان او بر زيبايي ظاهري بيشتر رنگ ميبازد و برعكس، چقدر با اين برداشت موافق هستيد؟
معتمدآريا ممكن است همينطور باشد كه ميگوييد. من كه خودم مجذوب و شيفته زيباييام و نميتوانم تصور كنم كه بدون زيبايي چگونه ميتوان زندگي كرد. بخشي از اين انتظار به نگاه و سليقهام برميگردد و بخشي هم واقعيتِ زيباي موجود كه در پيرامونمان ميبينيم. واقعا بيانصافي است كه آدم زيبايي را ببينيد و زيبايياش را تحسين نكنيد. ولي من نميتوانم از زيبايي تزريقي تعريف كنم و زيباييهاي جعلي را نميفهمم. آنقدر چيزهاي زيباي جعلي در سينماي ما بازتاب دارد، كه يكي از معيارهاي علاقهمندانِ به سينما همين جعليات است. گاهي در جمعهاي فرهنگي و هنري با سخناني مواجه ميشوم يا ايميلهايي برايم ميآيد كه واقعا تاسفبارند. فقط فكر ميكنند براي ورود به سينما بايد جراحي كنند و اگر بينيشان را جراحي و لبهايشان را تزريق كنند، ميتوانند فيلم هم بازي كنند. براي من واقعا غمانگيز و متاثركننده است كه نگاه فردي كه به سينما علاقه دارد، اين است و اين نگاهي است كه از سينماي ايران به او منتقل شده است. اين تلقي كه براي به دست آوردن موفقيتي مشابه با خانم ايكس بايد مشخصاتِ ظاهري مشابه با او داشته باشي. من از اين زيباييهاي جعلي لذتي نميبرم ولي وقتي برخي همكاران زن را با آن همه زيبايي طبيعي ميبينم، لذت ميبرم. اين زيبايي اگر با توانايي و آگاهي همراه باشد، چندين برابر ميشود. هستند كساني كه به هر حال زيباييهايي دارند ولي توانِ نمايش دادنِ زيباييهايشان را ندارند چون پشتِ آن هيچ تفكري وجود ندارد و پس از چند عكس، آن زيبايي هم محو ميشود. شما درست ميگوييد كه هر قدر تواناييها بالاتر برود، تلاش براي به نمايش گذرادن زيباييها كمتر ميشود ولي نه زيبايي طبيعي، بلكه زيباييهاي جعلي و ساختگي.
شرق زيبايي هم البته تعريفي گسترده و نسبي است ولي رسانه ميكوشد آن را محدود و مطلق مانند اين كه چشمان رنگي زيباست، بيني سربالا و نوكتيز زيباست، اندامي با اين مشخصات جذاب است، و ... رسانهها تصويري به تعبير شما، جعلي ميسازند و آنقدر آن را تبليغ ميكنند تا در ذهن مخاطب اينطور مينشيند كه مشخصاتِ زيبايي همان است كه ساخته شده و علاقهمندان سينما هم به اين برداشت ميرسند كه در سينماي ايران كساني كه چشمان روشن دارند، راه بازتري پيشرو دارند. معتمدآريا اين جعلسازيها خيلي هم كهنه و دمدستي و از رده خارج است. هرچند تعاريف و ديدگاههاي متفاوتي درباره زيبايي وجود دارد ولي زيبايي طبيعي آنقدر نيرومند است كه نميتوان مقابلهاي با آن داشت، ميآيد و خود را تحميل ميكند و انسان در برابرش عاجز ميشود ولي چنين مواجههاي در زيبايي جعلي اتفاق نميافتد. زيبايي جعلي چيزي نيست كه بتوان از آن لذت برد. آدم مدام با زيباييهاي جعلي مقابله دارد بهويژه كه اين زيباييها با حسادتها و چشمو همچشميها به دام افراط و تفريط هم ميافتند، و بيشتر و بيشتر جعلي ميشوند. ميشود چشمها را بازتر و كشيدهتر، بينيها را كوچكتر و باريكتر و لبها را درشتتر و برجستهتر كرد اما اين زيباييهاي ساختگي انسان را از طبيعت وجودي خود به عنوان يك موجود زنده دور ميكند. سينما ماهيتي پويا و پرتحرك دارد. در يك تصوير يا در يك فريم ميشود زني يا مردي را زيباترين در جهان ساخت، با نورپردازي و گريم، پوشاندن بهترين لباسها و انتخاب پسزمينههاي درست ولي اگر در فريم دوم تحرك، شعور، دانش و توانايي وجود نداشته باشد، همه آن ظاهرسازيها باطل ميشود. برخي چهرهها وقتي در عكس و در وضعيتي ثابت ديده ميشوند، ميتوانند بهترينها و زيباترينها باشند ولي چون ماهيت سينما و تئاتر حركت است، آن تصوير از بين ميرود.
شرق شما چه تجربههايي در اين زمينه داشتهايد؟ آيا پيش آمده كه گريم خاصي به شما تحميل شود؟ از شما خواسته شده كه بوتاكس تزريق كنيد يا لنز رنگي بگذاريد؟
معتمدآريا بله زياد اين كار را كردهام ولي اغلب براي زشتتر و پيرتر كردن بوده، براي فيلم "گيلانه" من هم لنز ميگذاشتم و هم تمام فكام را بازسازي كرده بودند. شايد كمي هم در نمايش دادن شكستگي و از دست رفتگيهاي آن زن اغراق شده بود. فيلمي بازي كردهام كه بهرام بهراميان ساخته و كارهاي تدويناش دارد انجام ميشود، اسم فعلياش هم "چرخ و فلك" است. براي اين كار من بوتاكس زدم تا تمام پلكها و صورتم و لبهايم به شكل افتاده درآيد نه رو به بالا. نه فقط در آن زيبايي نميبينيد بلكه حتي واكنشبرانگيز هم هست ولي براي شخصيتپردازي آن نقش لازم بود، نه براي زيبايياش. ولي گريمهايي هم داشتهام كه در جهت زيباتر شدن بوده و از اين كه اشكالات چهره برطرف شود خيلي هم استقبال كردهام. اصلاً بخشي از كار سينما نمايش زيباييهاست. مردم چه گناهي كردهاند كه قيافههاي زشت را ببينند. در سينماي ايران هم طراحان گريم بينظيري داريم كه جهان بايد از آنها بياموزد و كارهايشان كم از ديگران ندارد. اگر براي نقشي لازم باشد كه هنرپيشه زيباتر شود، من هم مشتاق به آن هستم ولي شخصا تلاش نكردهام كه خيلي جوانتر ديده شوم. مثلا براي فيلم "اينجا بدون من"، گريم اوليه من خيلي ساده و معمولي بود و برخي اشكالات صورتم را تصحيح كرده بود ولي بعد از ديدنِ اولين راشها، طراح گريم آمد و گفت بهتر است براي زني كه از كارخانه به خانه برميگردد، اين سايهها را پاك كنيم و ... همينطور كه دوستانه حرف ميزد گريم مرا تغيير و سنم را افزايش داد، چون گفته شده بود كه "شما خيلي جوان ديده ميشويد و به اين نقش كه دو تا بچه به اين سن و سال دارد، نميآييد"، حالا به هر دليلي كه بود تمايل نداشتند چهره مرا بهتر كنند و من هم اعتراضي نداشتم هرچند دلم ميخواست آن گريم اوليه باقي ميماند و اين نقش صورت شيرينتر و شادابتري ميداشت. فكر هم ميكنم كه تمام زنان كارگر در جهان چهرهاي خسته و بيطراوات ندارند. زيبايي افراد ربطي به كاري كه انجام ميدهند، ندارد و همه جا هست. آدم در ميان روستاييان قشقايي، زنان چوپاني را ميبيند كه زيباييهاي حيرتانگيزي دارد. من نه تنها هيچ مخالفتي با زيبايي ندارم بلكه به آن خيلي هم مشتاق هستم ولي بايد به نقشي كه كار ميكنم هم بخورد.
شرق به فرهنگ مصرفگرايي و منطقِ سرمايهداري در جامعه و انبوه تبليغها براي فروش هر چه بيشتر محصولات در جامعه، در تشويق به جواني و زيبايي اشاره شد. هنرمندان و از جمله هنرمندان ايراني هم سوژههاي جذابي براي تبليغاتِ چنين محصولات جوانسازي و زيبايي هستند.
معتمدآريا بله، بحث تبليغات كه طوماري عظيمي براي خود دارد و اين منحصر به زنان نيست. مردان هم ابزارهاي تبليغات شدهاند ولي همچنان زنان عناصر تبليغاتي موثرتر و كارآمدتري هستند. اين تبليغات به سود شركتهاي سازنده و دلالان و به ضرر مردمي است كه به دنبالِ تقليد هستند، تبليغاتي مثلاً براي چسبهاي كوچككننده بيني، كرم شترمرغ يا حلزون، شهلاكنندههاي چشمان و سفيدكنندههاي دندان و ... كه يك درصد هم اثرگذاري ندارد ولي طفلك مردمي كه آنها را باور ميكنند. چند وقت پيش مطلبي خواندم كه در آن آمده بود هفتاد يا هشتاد درصد از طلاقها در ايران به دليل مسائل جنسي است. به نظرم اين وضعيت ناشي از عدم تعادلهايي است كه در جامعه ما وجود دارد. چون معيارهاي مشخصي در ذهن افراد براي زندگي مشترك وجود ندارد يا فشارهاي مختلف زندگي است كه مانع از شكلگيري ارتباطهاي درست بين افراد ميشود. در چنين شرايطي است كه محصولاتي از اين دست فروش ميكنند. من فكر ميكنم كه فشار اقتصادي مهمترين عامل همه نابسامانيهاي اجتماعي است. بيكاري و عدم تواناييهاي مالي و اقتصادي خيلي از افراد را به عدم تعادل و بيثباتي و احساس ناامني ميكشاند و به لحاظ فكري و روحي بيمارشان ميكند. من به اين دليل كه در چند موسسة خيريه كار ميكنم و به مسائل اجتماعي حساسهستم، بارها زنان جواني را ديدهام كه مورد خشونت مرداني قرار گرفتهاند كه روزي دوستشان داشتهاند، و با يك يا دو بچه به خانههاي مادريشان برميگردند، مرد هم معلوم نيست كجا محو ميشود و از بين ميرود و بعد از مدتي به دليل مصرف مواد مخدر، حشيش و كِرَك، جسد خشكشدهاش از پزشكي قانوني سر درميآورد. اين عدم تعادلها در رانندگي و توحشي كه در رفتار برخي مردم در خيابان ميبينيم به دليل مصرف مواد مخدر و محرك ناخالص است. همه اينها ريشههاي اقتصادي دارد.
شرق اينطور به نظر ميرسد كه در سينماي جهان تمايزي و تفاوتي كه در چهرهها و فيزيكِ افراد است، مطلوب و مورد پسند است اما در سينماي ايران و برخي كشورهاي مشابه انگار بيشتر هنرپيشهها شبيه به هم هستند و حتي امتياز هم محسوب ميشود كه خانم ايكس شبيه به فلان هنرپيشه معروف قديم يا جديد است. معتمدآريا به نظرم، ما در ايران اين خوشبختي را داريم كه فيلمهاي خاص و انتخابشدهاي را ميبينيم. فيلمهايي كه جنبه فرهنگي قويتري دارند يا برنده جوايز سينمايي مهمي شدهاند ولي در همان امريكا هم هر ساله هزاران فيلم ساخته ميشود كه ما حاضر و قادر نيستيم حتي يك دقيقه از آنها را تماشا كنيم. در محدوده خودمان كه به اين موضوع نگاه ميكنيم به اين جمعبندي ميرسيم كه همه اين هنرمندان پيش يك دكتر خاص جراحي ميكنند. حتي اگر پايتان را به خيابان بگذاريد كمتر آدمهاي متفاوت با چهرههاي خاص ميبينيد. بيشترِ زنانِ همسن و سال من، ابروهايي تاتو شدهشان طاق آسمان است و لبهايشان تا بناگوش رفته كه اين همه شباهت حال آدم را بد ميكند. دختران جوان هم كه به يك فرم بينيهايشان را جراحي كردهاند، رنگ موهايشان شبيه به هم است، در نتيجه قيافههاي متفاوت كم ميبينيد. همه يك شكل شدهاند. همه بيشتر به دنبال همسانسازي هستند و اين مد چندين سال است كه ادامه دارد. يك بار خانمي به اصرار از من ميخواست كه بگويم بينيام را كجا و پيش كدام دكتر عمل كردهام. هر چه ميگفتم من بينيام را عمل نكردهام، قبول نميكرد. عاقبت گفتم من آرزو ميكردم بيني كمي بزرگتر و استخوانيتري داشتم چون فكر ميكنم شخصيت ديگري به من ميداد و از ظرافتِ فعلي خارجام ميكرد. آن خانم با دلخوري از اينكه نميخواهم آدرس دكترم را به او بدهم، رفت. در سينما هم همينطور است. نه فقط چهرههاي شبيه ما بلكه حتي اگر چشمهايتان را ببنديد نميتوانيد صداهايشان را تشخيص دهيد. اداي كلمات و كشيدگي واژهها يكجور شده است. بيهويتي در ظاهر و كلام خيليها وجود دارد كه به نظرم نشانة عدم اعتماد به نفس و الگوبرداري آن هم از نوعِ خيلي سطحياش است. نه فقط هنرپيشهها بلكه بيشتر جوانان يكجور حرف ميزنند چون آن اعتماد و اعتقاد به حرفي كه ميزنند را ندارند.
شرق كمي متناقض نيست كه هنرپيشهاي كه روي پرده سينما و در برابر دهها هزار مخاطب قرار ميگيرد تا به اين حد خالي از اعتماد به نفس باشد؟ چه دلايل فرهنگي و سياسي و اجتماعي براي اين وضعيت ميتوان برشمرد؟ معتمدآريا اعتماد به نفس از احساسِ امنيت خاطر ناشي ميشود و متاسفانه اين احساس در بسياري از زمينههاي زندگي و فعاليت حرفهاي وجود ندارد. در نسلِ ما كه هراس از پدر و خانواده و اطرافيان وجود داشت تا مبادا كسي چيزي پشت سرمان نگويد، و نسل بعد كه ترس از واكنشها به نحوة حضور اجتماعياش دارد، اينكه در دانشگاه مشكلي پيش نيايد، هميشه هراسهايي با ما بوده و هست. اين هراسها و واهمهها مانع از آن است كه آدمها به تواناييهايشان آگاه شوند. اين وضعيت بهخصوص در زنان بيتشر است هرچند زنان به جهت اقتصادي مستقلتر شده اند نسل قبلي كه به جهت اقتصادي اعتماد و اطميناني هم نداشتند. حالا دختران و زنان، خيلي پسرها و مردها را تنبل كردهاند. در نسل من به ندرت پيش ميآمد با مردي بيرون بروي و پول ميز را اشتاركي حساب كنيد، به مردان برميخورد چون روحيه حاميگري شديدي داشتند ولي الآن در هر طبقهاي كه تصور كنيد، خرج بسياري از مردان را هم زنان ميدهند. مردان امروز گاهي آنقدر به زنان تكيه دارند كه آدم گاهي از اين همه كولي دادن خسته ميشود و ميخواهد جا خالي دهد.
شرق در بحث زنان و بحران ميانسالي آنچه خيلي مهمتر به نظر ميرسد، تصور و تعريف ذهني است كه زنان از مواجهه با اين دوره دارند. ترس و ترديدي كه اين تصورهاي ذهني ايجاد ميكنند، به نظر ويرانگرتر و مخربتر از واقعيتهاي موجود و عيني در اين دوره است وگرنه ميانسالي و پيري هم مثل هر دورة ديگري ميآيد و ميرود. چرا ترس از پيري براي زنان اينقدر جدي و دلهرهآور است؟ چرا ديگر پيري و پختگي ارج و قربي ندارد؟ چرا همه از اين دوران ميگريزند؟ تجربه شخصي شما از اين مواجه چگونه است؟
معتمدآريا چند سال پيش وقتي هنوز چهل سالم نشده بود، در حين فيلمبرداري خبري را در روزنامه ديدم كه تا مدتها سوژه حرف و بحث من و دوستانم بود. در اين خبر آمده بود كه پيرزن چهلسالهاي به طرزي فجيع در منزلش كشته شد! اين عبارتِ پيرزن چهلساله آنقدر براي من و همكارانم عجيب و در عين حال خندهدار و مسخره بود كه يكي از دوستان، آن بخش از روزنامه را بريد و به ديوار زد تا هر زني كه حول و حوش چهلسالگي است، آن را ببيند و سرگرم شود. وقتي در يك روزنامه كثيرالانتشار، خبر يك حادثة جنايي با اين كلمات تنظيم ميشود، اين تصوير در ذهن خواننده عام مينشيند كه چهلسالگي يعني پيري، يعني ناتواني. اين ذهنيت مدام تقويت ميشود كه پيري يعني بدبختي، يعني كسي كه ديگر نميتواند كاري انجام دهد، و در ناتواني و انزوا و فراموشي خواهد مرد. متاسفانه اين تصويري است كه از پيري در جامعه ما وجود دارد و از بين بردن آن هم كار بسيار سختي است چون تامين اجتماعي مناسب و تسهيلاتِ بهينهاي براي پاسخگويي به نيازهاي درماني پيرها وجود ندارد يا اگر در مواردي وجود دارد، اطلاعرساني درستي دربارة خدماتي كه به سالمندان داده ميشود، نيست. سالمندي كه بيمه نباشد، اصلا و ابدا قادر به درمان خود نخواهد بود. اما اگر زنانِ ميانسال تصوير بهتري از سالمنديشان داشته باشند و مثلا بدانند اگر در هفتاد سالگي حقوق بازنشستگي مناسبي دريافت ميكنند كه پاسخگوي ورزش، مسافرت، درمان و باقي نيازهايشان هست، مواجه و آمادگي بهتري براي پذيرش پيري دارند. متاسفانه امكانات حمايت از درخواستهاي افراد ميانسال و بعد از ميانسال در جامعه وجود ندارد مگر در قشرهاي خاصي از جامعه كه دغدغههاي زندگي روزمره را نداشته باشند و امكان دويدن و ورزش كردن در پارك محل را داشته باشند. ................................... شرق و این هم یادداشتی با عنوان هفت درسی که میتوان از زندگی فاطمه معتمدآریا آموخت. وقتی بیزحمت هیچ چیز به دست نمیآید
�سیمین معتمد آریا� را همه به نام �فاطمه� میشناسند. او یكی از نسل اولیهای سینمای بعد از انقلاب است و هفتم آبان سالروز تولد اوست. به همین بهانه زندگی 50 سالهاش را زیر ذره بین میگذاریم تا بهتر بشناسیمش و شاید از او درس بگیریم. در فیلمهایش جای خیلی از زنهای این خاك نشسته؛ از پیرزنی كه در گیلانه پسر جانبازش همه زندگیاش بوده، تا مادر یك دختر معلول در اینجا بدون من. با صدایش در مدرسه موشها كودكیمان را گذراندیم و آنقدر چهره مادر گونهاش را دیدیم كه حتی مادری كردنش برای یك عروسك در كلاهقرمزی و پسرخاله هم برایمان باورپذیر بوده است. �سیمین معتمد آریا� را همه به نام �فاطمه� میشناسند. او یكی از نسل اولیهای سینمای بعد از انقلاب است و هفتم آبان سالروز تولد اوست. به همین بهانه زندگی 50 سالهاش را زیر ذره بین میگذاریم تا بهتر بشناسیمش و شاید از او درس بگیریم.
آهسته و پیوسته...
فاطمه معتمدآریا از سال ۶۴ با فیلم �جدال� بهطور رسمی به جمع بازیگران سینمای ایران وارد شده و پلههای ترقی را یكی یكی طی كرده است. چندی پیش جهانگیر كوثری در مورد او به روزنامه شرق گفته بود: �او سینما را از نوجوانی شناخته و بهدلیل آن استعداد ژنتیك كه دارد، توانسته سیر تكاملی را بهخوبی طی كند. او یك روزه هنرپیشه نشده است؛ از عروسك گردانی شروع كرد، به نقشهای كوتاه رسید و این مراحل را یك به یك طی كرد و یك اساس و بنیان برای خود در بازیگری گذاشت. تفاوت معتمدآریا با دیگر بازیگران این است كه هر لحظه حاضر است در هر نقش متفاوتی ظاهر شود؛ درنقشهای كمدی، سالارانه و نقشهای متفاوت دیگر.� از مردم فاصله نگیرید
شاید همین نگاه او به همنوعانش باعث شده بود كه مجتبی میرطهماسب در روزنامه شرق اینطور توصیفش كند: �كافی است شما یك راسته خیابان را با او هم قدم شوید. كمتر كسی برای عكس گرفتن با او میآید، همه میآیند برای گفتن درددل و مشكلاتشان با سیمین. زن، مرد، پیر و جوان سفره دلشان را برای او باز میكنند. سیمین نبض جامعه را میشناسد، این آغوش باز او برای رویارویی با مردم و مشكلات آنها و حتی سرك كشیدن به فضاهایی كه ممكن است با مشكلاتی همراه باشد جزو جدانشدنی از سیمین است و همین است كه او را سیمین ماندگار سینمای ایران میكند.�
هرگز تكرار نشوید
معتمد آریا اهل تكرار نیست. برای او هنر حرف اول را میزند و هرگز به سینما بهعنوان یك فعالیت صرفا تجاری نگاه نكرده است. او در یكی از مصاحبههایش گفته بود: �من آدم قائم به ذاتى در كاركردن هستم و از اینكه نقش تكرارى را بازى كنم همیشه خوددارى كردهام. در هر فیلمى كه بازى كردم بعد از آن اكثر سناریوهایى كه به من دادند تكرار همان نقشم در آن فیلم بوده، فقط یا رنگ و لعاب یا اسمش تغییر كرده و من هرگز در بدترین شرایط روحى، مالى و هر چیزى كه فكرش را بكنید حاضر نشدم خودم را در یك بخش جزئى هم تكرار كنم.� كم توانها را فراموش نكنید
افتخارات معتمد آریا كم نیست. او را نباید تنها یك هنرمند كار كشته بدانیم؛ معتمد آریا در كنار فعالیتهای هنریاش، دستی هم در امور خیریه دارد. او در سال 86 بهعنوان �نخستین سفیر مهرآفرین� معرفی شد و در مراسم معرفیاش گفت: �هر كدام از ما سهمی داریم، میتوانیم سهم خود را برداریم و بقیه را به كسانی بدهیم كه سهمشان پیش ماست. من در كار سینمایی تجلی اندیشه كارگردانم و در اینجا تجلی مهربانی یك ملت، امیدوارم شایسته باشم كه بتوانم این جمع مهربان را دوباره در كنار هم جمع كنم.� معتمدآریا در یكی از مصاحبههای دیگرش كه به مناسبت اكران فیلم �اینجا بدون من� صورت گرفته بود، گفت:�خیلی مفتخرم كه میتوانم با خانوادهها و كودكانی كه معلولیت دارند ارتباط داشته باشم مثلا موسسه �رعد� یا یك كارخانهای در قزوین هست كه تمام مسئولان و كاركنانش معلول هستند. آدم در برابر تواناییهای آنها احساس ضعف شدید میكند. وقتی با آنها در ارتباط هستید بعد از یك مدت فراموش میكنید كه از نظر جسمی بینتان تفاوتی وجود دارد. آنها نیروی مضاعفی برای انجام كارهای مثبت دارند.�
از تیمتان جدا نشوید
برای معتمدآریا همه چیز در قالب تیمش تعریف میشود. او بهدنبال اثبات برتریاش نیست و سعی میكند با همتیمیهایش همراه شود و به جای اثبات بالاتر بودنش كار تیم را بالاتر ببرد. به همین دلیل به روزنامه شرق گفته بود: �چیزی كه بیشتر از همه برایم اهمیت دارد، این است كه همه در یك سطح بازیگری قرار بگیریم. این اصلی است كه به آن اعتقاد دارم و عمل میكنم. گاهیاوقات برای همكارانی كه نخستینبار است با هم كار میكنیم، رفتار من خندهدار میشود. معمولا سعی میكنم همكارانی كه در كنار من كار میكنند را بالا ببرم. هیچ وقت دوست ندارم كسی از من پایینتر باشد یا من بالاتر از همه باشم.� به ریشهها پایبند باشید
قدرشناسی او را تنها در رفتارش نمیبینیم. او بارها و بارها در عین به رسمیت شناختن تواناییهایش، خودش را به پیشكسوتان سینمای ایران وابسته میداند: �جهان در حال حركت است و ما ناگزیریم كه خودمان را نزدیك كنیم و این مسئله نیازمند شناخت دقیق از گذشته فرهنگی ماست. من بهعنوان فاطمه معتمد آریا اگر ندانم ریشههایم در سینمای ایران كجاست دیگر شاخ و برگی نمیتوانم داشته باشم. من بازیگری هستم كه نوع كار خودم را وابسته به هنرمندان پیش از خودم میدانم و فكر میكنم سالها دوری كه سینمای ایران طی كرده تا به اینجا برسد، شكلدهنده هویتی بوده كه امروز من بهعنوان یك بازیگر دارم.� بیزحمت هیچ چیز به دست نمیآید
او كه 30 سال با سینمای ایران زندگی كرده و هرگز خودش را از این مسیر جدا ندانسته است، انتقادهایی هم به نسل جدید سینما وارد میكند. او در مصاحبهاش گفته: �این ویژگی نسل جوان امروز است. به دست آوردن چیزی بدون زحمت، خودشان هم هیچ تقصیری ندارند. بخشی از آن مربوط به شرایط اجتماعی میشود و بخش دیگر آن مربوط به حمایت بیشازحد خانوادهها از فرزندانشان، آنها هم مقصر نیستند، والدین میخواستند امنیتی كه در جامعه حس نمیشود را در خانه برای فرزندانشان فراهم كنند. این نسل- نمیخواهم بگویم همه، حتما استثنا هم دارد- از سینما طلبكار است، در نتیجه قرار نیست به چیزی فكر كند. قرار است طالب چیزی باشد.� ....................... سیمرغ دنیا کلاس درسه اگه چشمانمون رو باز کنیم اگه از اشتباهات گذشته عبرت بگیریم... (محاکمه) بانویی از ماه کاری از امیر مهتاش مهدوی و الهام قرهخانی می باشد که به دو صورت تصویری و انیمیشن در دست ساخت است. به گزارش فارس سینما,در حالی که ساخت فیلم بانویی از ماه در سکوت خبری انجام می شود,اولین عکس از این فیلم را منتشر می کنیم.
در این فیلم بازیگران سینما گریم های متفاوتی دارند و همین امر باعث جذابیت داستان شده است. در فیلم بانویی از ماه بازیگرانی همچون:محمدرضا گلزار,نیکی کریمی,جمشید مشایخی,رامبد جوان,ماهایا پطروسیان و...به ایفای نقش پرداخته اند. ناصر ملک مطیعی گفت: نباید فراموش کنیم، شروع کنندگان در یک عرصه همیشه یک بازنده اند.
به گزارش بولتن پارس توریسم ،ناصر ملک مطیعی بازیگر قدیمی سینمای ایران در گفت و گو با خبرنگار سینما پرس، با بیان این مطلب اظهار داشت: نزدیک به چهار سال است که به دنبال نوشتن کتابی در رابطه با آنچه که طی سال ها فعالیت من در سینما برایم رخ داد، هستم.
وی تصریح کرد: بخش اعظم این کتاب به پایان رسیده و تنها بخش اندکی از آن باقی مانده است. این کتاب تنها اتفاقات سینمای ایران را از زبان من به عنوان یک بازیگر در قبل از انقلاب اسلامی روایت می کند و به دنبال نقد هیچ هنرمند و یا اثر سینمایی نیست.
ملک مطیعی با اشاره به حضور بازیگران جوان در عرصه سینما، ادامه داد: این گروه از جوانان بازیگر، ثابت کرده اند که شایستگی لازم برای حضور در عرصه بین المللی را دارند. این در حالی است که بازیگران نسل قبل از انقلاب خود جوش وارد عرصه بازیگری شده و محیطی برای آموزش بیشتر در این زمینه نداشتند. بازیگر فیلم مشهور �قیصر�، گفت: خوشبختانه در حال حاضر، به هنر بازیگری در کشور اهمیت داده شده و برای توسعه چنین علمی تلاش های زیادی می شود. نتیجه تلاش هنرمندان ایرانی هم از گوشه و کنار دنیا به گوش می رسد که توانسته اند در بازارهای بین المللی سینما، موفقیت های زیادی را بدست آورند. وی ابراز داشت: موفقیت هایی که سینمای ایران امروز با آن روبرو است، باعث می شود که ما نیز خوشحال بوده و بتوانیم به سینمای ایران افتخار کنیم. اما نباید هیچگاه فراموش کنیم که شروع کنندگان همیشه بازنده هستند. چون ابزار شروع یک کار جدید همیشه کم است.
الان نماینده منتقدان در تلویزیون کسی شده که فکر نمیکنم هیچ کسی راضی باشد از شرایطی که او درست کرده. ولی هیچ کس چیزی نمیگوید و همه کوتاه میآیند. شکل عجیبی پیدا کرده این ماجرا.
وقتی در تلویزیون میگویند این فیلم اصلا مزخرف است، قابل دیدن نیست، قصه ندارد و هیچی ندارد، این حتما روی مردم تاثیر میگذارد و میگویند اصلا نرویم ببینیم، دارند میگویند این قابل دیدن نیست. به هم میگویند این آقاهه توی تلویزیون گفت فیلم آشغال است. خب نرویم بیخودی پولمان را خرج کنیم.
الان برعکس شده. الان دیگر یکی از افتخارات این است که توی برنامه هفت به یک آدم فحش بدهند.
کارگردانی ریشم را سفید میکند
�بازیگر مسئولیت بقیه بخش ها را ندارد. کارگردانی را دوست دارم ولی این بخش از ریشم که سفید شده مال کارگردانی است، نه بازیگری! اگر فقط بازی کرده بودم الان همه ریشم سیاه بود! واقعا هر کاری که کارگردانی کردهام دیدهام که اینها دارد دانه دانه سفید میشود. دقت به جزئیات آدم را اذیت میکند.�
الان شدهام هیتلر!
خیلی وقتها از رفتن به بیمارستان برای ملاقات بیمار و رفتن به مراسم تشییع جنازه و درگیر شدن در یک سری مسائل اجتماعی و این جور کارها دوری میکنم چون قبلا بابتش ضربه خوردهام. زیادی حساس هستم. الان سعی میکنم نگذارم ضربه بخورم. شاید خیلیها هم پشت سرم بگویند عجب آدم مزخرفی است، دوست صمیمیاش فوت شده، نمیرود در مراسمش شرکت کند ولی من اصلا نمیتوانم حسن حامد را فراموش کنم. کارهایی را هم که میسازم تقدیم میکنم به او. دوران همکاریمان آنقدر رویم اثر گذاشت که وقتی حامد مرد به این فکر میکردم که اصلا نباید در زندگی به کسی اینقدر وابسته شوم. نباید بگذارم کسی به من هم اینقدر وابسته شود. چون من هم رفتنیام. الان دوست خیلی صمیمی ندارم� الان شدهام هیتلر! احساسات تعطیل! از شعر نو متنفرم
به نظرم باید حتما خیلی غمگین باشی تا بتوانی شعر نو بگویی. هیچ مفهوم با نشاطی در شعر نو نیامده. همهشان میگویند هیچ کس سلامت را پاسخ نمیدهد و هوا بس ناجوانمردانه سرد است و دستهایم را در باغچه میکارم و � حتما باید داغان باشی و وضعیت اسفباری داشته باشی تا به چنین احساسی برسی و آن را بنویسی. کسی هم که میخواند همین تاثیر را خواهد گرفت. از یک دورهای خواندن شعر نو را گذاشتم کنار
................................ همشهری 24
سومین نسخه سینمایی �کلاه قرمزی� پس از �کلاه قرمزی و پسرخاله� و �کلاه قرمزی و سروناز� با عنوان �بچه ننه� به کارگردانی ایرج طهماسب کلید خورد. فیلم سینمایی �بچه ننه� به کارگردانی ایرج طهماسب پنج روز پیش در تهران وارد مرحله فیلمبرداری شد. در این فیلم همانند قسمتهای قبلی ایرج طهماسب و حمید جبلی حضور دارند. کلاه قرمزی، پسرخاله، پسر عمه زا، گیگیل، بعبعی و ... از جمله شخصیت های حاضر در این قسمت هستند. شنیدهها حاکی از آن است که سریال کلاه قرمزی همزمان با فیلم سینمایی آن ساخته خواهد شد. حمید مدرسی تهیه کنندگی این فیلم سینمایی را برعهده دارد. ................................................ منبع: سینما پرس گزارش وضعیت تولید سینمای ایران تا اول دی ماه سال 90 گزارش وضعیت تولید سینمای ایران تا اول دی ماه سال 90، توسط واحد پشتیبانی تولید بنیاد سینمایی فارابی اعلام شد. به گزارش سی نت و به نقل از روابط عمومی بنیاد سینمایی فارابی، تا اول دی ماه جاری، 44 فیلم آماده نمایش (اکران نشده)، 16 فیلم در مرحله صداگذاری، 7 فیلم در مرحله تدوین، 18 فیلم در مرحله فیلمبرداری و54 فیلم در مرحله پیش تولید قرار دارند. فیلم های پروانگی ساخته قاسم جعفری و شش و بش ساخته بهمن گودرزی نیز از میان این آثار اکران شده است. فیلمهای آماده نمایش: - ننه نقلی (پرویز صبری) - سرخابی (محمد آهنگرانی فراهانی) - پریناز (سبب من) (بهرام بهرامیان) - بازنشسته ها (محسن ربیعی) - بیداری (فرزاد موتمن) - سه و نیم (نقی نعمتی) - آخرین سرقت (پدرام علیزاده) - به امید دیدار (محمد رسول اف) - آمین خواهیم گفت (سامان سالور) - پذیرایی ساده (مانی حقیقی) - دزدان خیابان جردن (وحید اسلامی) - فیلادلفی (اسماعیل رحیم پور و سید مجتبی اسدی پور) - انسان ها (محسن توکلی) - پنهان (مهدی رحمانی) - یک عاشقانه ساده (سامان مقدم) - ساعت شلوغی (آرش معیریان) - چک (کاظم راست گفتار) - یک سطر واقعیت (علی وزیریان) - شور شیرین (جواد اردکانی) - زبان مادری (قربان محمدپور) - میگرن (مانلی شجاعی) - مادر پاییزی (سیروس رنجبر) - برف روی کاج ها (پیمان معادی) - بوسیدن روی ماه (همایون اسعدیان) - غیر مجاز (مصطفی کیایی) - پرواز بادبادک ها (علی قوی تن) - من همسرش هستم (مصطفی شایسته) - سلام بر فرشتگان (فرزاد اژدری) - رویای سینما (علی و حمید شاه حاتمی) - پیشونی سفید (سید جواد هاشمی) - بغض (رضا درمیشیان) - رضا هرگز نمی خوابد (رضا عطاران) - تو و من (اصغر بانک) - فتیله (آرش معیریان) - شیر تو شیر (ابراهیم فروزش) - سیاره ای به نام بگبو (هاتف علیمردانی) - ستاره ای در دور دست (اصغر نصیری) - گشت ارشاد (سعید سهیلی) - گیرنده (مهرداد غفارزاده) - توقف کوتاه (ابوالفضل جلیلی) - تهران 1500 (بهرام عظیمی) - پل چوبی (مهدی کرم پور) - پای بی قرار (علی مصفا) - ابدیت در ماه (سعید چاری) در مرحله صداگذاری: - دوازده صندلی (اسماعیل براری) - ملکه (محمدعلی باشه آهنگر) - روییدن در باد (رهبر قنبری) - خرس (خسرو معصومی) - دوباره با هم (جمشید و روزبه حیدری) - بی خداحافظی (احمد امینی) - شانه دوست (محسن محسنی نسب) - بی خود و بی جهت (عبدالرضا کاهانی) - قلاده های طلا (ابوالقاسم طالبی) - شیرین قناری بود (داود توحیدپرست) - رهاتر از دریا (حمید طالقانی) - روز رستاخیز (احمدرضا درویش) - در انتظار معجزه (رسول صدرعاملی) - آزادراه (عباس رافعی) - زندگی خصوصی آقا و خانم میم (سید روح الله حجازی) - تلفن همراه رییس جمهور (علی عطشانی) در مرحله تدوین: - راه بهشت (مهدی صباغزاده) - این شهر دیگری است (احمدرضا گرشاسبی) - بی تابی بیتا (مهرداد فرید) - خودزنی (احمد کاوری) - آزمایشگاه (حمید امجد) - نارنجی پوش (داریوش مهرجویی) - یکی می خواد باهات حرف بزنه (منوچهر هادی) در مرحله فیلمبرداری: - من و زیبا (فریدون حسن پور) - جیب بر خیابان جنوبی (سیاوش اسعدی) - پنج شنبه آخر ماه (بزم) (ماشاالله شاهمرادی زاده) - زندگی خصوصی (محمد حسین فرح بخش) - گناهکاران (فرامرز قریبیان) - بچگیتو فراموش نکن (جلال فاطمی) - کلاس هنرپیشگی (علیرضا داودنژاد) - اکباتان (مهرشاد کارخانی) - بانویی از ماه (مجید و حمید آقا گلیان) - تولد (محمدرضا ورزی) - حماسه روزبه (علی نوری اسکویی) - فرزند خوانده (وحید نیکخواه آزاد) - محرمانه تهران (مهدی فیوضی) - غریبه (حمید بهمنی) - آخرین داستان (اشکان رهگذر) - محمد(ص) (مجید مجیدی) - عقاب صحرا (مهرداد خوشبخت) - 9:20 دقیقه در بوشهر (محمد امین همدانی) بر پایه این گزارش 54 پروژه در مرحله پیش از تولید به سر می برند که از این میان 30 پروژه بیش از 50 درصد این مرحله را گذرانده اند. ................................................ منبع: سی نت
�چیتا�، شامپانزه هنرمندی که طی دهه ۳۰، در سری فیلمهای تارزان، بازی میکرد، در سن ۸۰ سالگی درگذشت. این شامپانزه که �چیتا� نام داشت، ۴ روز پیش در سن ۸۰ سالگی درگذشت. بنابراین گزارش، این حیوان که دلیل مرگش نارسایی کلیه عنوان شده است، به شدت عاشق این بود که دیگران را بخنداند و گاهی به نظر میرسید که بازی او در چند فیلم و حضورش در کنار انسانها، گویی احساساتش را به انسانها شبیه کرده بود. ------------- منبع : فارس
تصویری که از همفری بوگارت به یاد میآوریم، مردی با صورتی زمخت و نخراشیده، شانههایی باریک، قدی کوتاه و لب پاره است که هیچ شباهتی با ستارگان زیبای تاریخ سینما ندارد، اما همین مرد وقتی یقه بارانیاش را بالا میزد، لبه کلاهش را پایین میکشید، دستهایش را در جیبش فرو میکرد، پوزخندی بر لب میآورد و سیگاری دود میکرد، شمایل جذابترین بازیگری را مییافت که دل همه ما را میبرد.
تیپ همیشگی او قهرمانی کلبیمسلک، تودار، تلخاندیش و بیتفاوت بود که کسی حریف بذلهگویی، متلکپرانی، گستاخی و صراحتش نمیشد، مردی بدون عاطفه و احساس که میکوشید با ظاهر سخت، جدی و خشکش حصار امن به دور خودش بکشد، اما پشت آن ظاهر سرد و بیاحساس و نقاب بیاعتنایی، یک شخصیت رمانتیک و آسیب پذیر نهفته بود. دقیقا همان جملهای که سروان رنو در �کازابلانکا� خطاب به او میگوید که �به گمانم زیر آن پوسته لاابالی، قلبا یک آدم احساساتی هستی�.
به همین دلیل بهترین بازیهای او را میتوان در نقش آدمهای احساساتی دید که هرگز از آرمانها و رویاهایشان مستقیم حرفی نمیزنند و مدام وانمود میکنند که به هیچ چیزی جز منافع شخصیشان اعتقادی ندارند، در حالی که پشت آن چهره زشت و زمخت، قلبی از طلا قرار دارد.
آنقدر تیپ آشنای بوگارت را - که 25 دسامبر روز تولد اوست - میشناسیم که وقتی در نقش کاراگاه سام اسپید در �شاهین مالت� با همه سکوت و خویشتنداریاش، به عشق زن محبوبش پشت پا میزند و او را به دست قانون میسپارد، میدانیم که در آن آخرین نگاهش چه حسرت غمانگیزی موج میزند و چه تنهایی عمیقی انتظارش را میکشد. جان هیوستن به خوبی از عدم وابستگی عاطفی و بیتوجهی به ملاحظات اخلاقی به عنوان ویژگی آشنای بوگارت استفاده میکند و به او وجههای شکستناپذیر و مصون میبخشد که به قیمت تنهایی، انزوا و جدا افتادگیاش تمام میشود، تا جایی که تنهایی هیچ جنایتکاری به پای خلوت یاسآور و غمانگیز وی نمیرسد. در �خواب بزرگ� معلوم بود که بیخیالی، حواسپرتی و تظاهر به سنگدلیاش در نقش فیلیپ مارلو فقط بهانهای است برای اینکه احساس قلبیاش را لو ندهد و دلبستگیاش را پشت نیش و کنایههایش پنهان کند وگرنه همان موقع که با لورن باکال غیرقابل پیشبینی روبرو میشود و باکال به او میگوید که فکر نمیکرده کاراگاه خصوصی جز در کتابها وجود خارجی داشته باشد، دلش میلرزد و گرفتارش میشود. هوارد هاکس میدانست که پرسونای بوگارت به شدت به قهرمان عملگرا و ماجراجو، اما تودار و عبوس داستان سیاه ریموند چندلر نزدیکی دارد و میتواند احساسات و اعتقاداتش را پشت انگیزههایی مثل پول و شهرت و انتقام مخفی کند و به موقع خوش قلبی و وفاداری و آرمانخواهیاش را برای بیننده رو کند.
وقتی در فیلم �در مکانی تنها� نیز در نقش سناریست بدبین و پریشان احوال زیر فشار اتهام و سوءظن به جنایت، به معشوقش حمله میکند و او را مورد آزار قرار میدهد و درنهایت زن او را ترک میکند، احساس میکنیم که پشت آن جنون و خشم افسارگسیختهاش، روح زخم خورده مردی نهفته است که نیاز به عشق و توجه را با خشونت و سرسختی و ناسازگاری نشان میدهد.
نیکلاس ری تیپ بوگارت را به عنوان یک آدم سرسخت و نفوذناپذیر بر اساس سلیقه و سبک شخصیاش اصلاح کرد و با تکیه بر درونگرایی و آسیبپذیریاش، خشونت او را بجای نقطه قوت، به نقطه ضعفش تبدیل کرد. بوگارت با چنان قدرتی حس پوچی و بدبینی رمانتیک برآمده از نگاه ری را بروز میدهد که هرچه از عمر فیلم میگذرد، گرفتهتر و تیرهتر میشود. اما قصه ریک در کافهای در �کازابلانکا� همان چیزی است که اسطوره بوگارت را جاویدان کرد. مردی که خود را فرصت طلبی بیآرمان و بدبین مینمایاند که حاضر نیست خودش را برای کسی به دردسر بیندازد و تنها هدف مورد علاقهاش، خودش است اما به تدریج با عاشقی شکستخورده روبرو میشویم که هنوز خاطره انتظار محبوبی که هرگز به ایستگاه قطار پاریس نیامد، بر دلش سنگینی میکند. درنهایت نیز همه حسرت و بغض و ناکامیاش را در همان فرودگاه مه گرفته جا میگذارد و محبوبش را به قهرمان آرمانگرا و وظیفهشناس تقدیم میکند.
مایکل کورتیز شانس آورد که بوگارت نقش ریک را در فیلمش بازی کرد. فقط کسی مثل او میتوانست در بدترین شرایط، نگرانی و تردید را پشت چهرهای خونسرد و بیتفاوت مخفی کند و هرگاه به دردسر میافتد، رفتاری طنزآمیز در پیش بگیرد و همه چیز را دست بیندازد و خودش را از مهلکه برهاند و کارها را روبراه کند. سالهاست که مردم بسیاری برای زیارت کافه ریک به کازابلانکا میروند و دنبال پیانیست سیاهپوستی میگردند تا دوباره آن آهنگ قدیمی را برایشان بزند تا شاید سر وکله بوگارت درخودفرورفته پیدا شود و یکی از آنها این لیاقت را بیابد تا سیگارش را روشن کند و یکی از آن لبخندهای تلخش را تحویل بگیرد. -------------- منبع : خبرآنلاین سال گذشته مارتین اسکورسیزی شروع به ساخت نسخه سینمایی �خلاقیت هوگو کابره�، رمان گرافیکی �برایان سلزنیک� کرد. این رمان، داستان یتیمی ۱۲ ساله با نام �هوگو� است که در پشت دیوارهای ایستگاه متروی پاریس زندگی میکند. هوگو (آسا باترفیلد) از بین اجزای ساعتهای ایستگاه رفت و آمد میکند و از آنها نگه داری میکند. اما او رازی در زندگیاش دارد: یک روبات خراب و دفترچهای که پدر مرحومش (جود لاو) برای او باقی گذاشته است. این دفترچه دستورالعملی ناقص برای تبدیل کردن ربات خراب به موجود زنده دارد. او برای حل معمای ربات وارد ماجراهایی میشود، از رویایی با اسباب بازی فروشی تند مزاج و فرزند خواندهاش (کلوئه مورتز) تا آشنایی با �جورج ملیس� (بن کینگسلی)، سازنده اسباب بازی و فیلمساز معروف فرانسوی و ورود به دنیای عجیب سحر و جادو. �هوگو� ۲۳ نوامبر اکرانش را در آمریکا آغاز خواهد کرد. این درحالی است که این فیلم برای اولین بار در جشنواره نیویورک نمایش داده شد و واکنش مثبت منتقدان را در برداشت. اسکورسیزی درمورد به روز کردن دنیای فانتزی ملیس بعد از یک قرن، آن هم به صورت سه بعدی صحبت کرده است. صحبت های استاد، به همراه ۱۴ عکس از پشت صحنه �هوگو� را بخوانید و ببینید: �تراویس بیکل�، �جیک لاموتا� (شخصیتهای اصلی فیلم راننده تاکسی و گاو خشمگین با بازی رابرت دنیرو) و حالا �هوگو�. چه چیز موجب شد که فیلم کودک بسازی؟ ایده زندگی کردن پسری کوچک در پشت دیوارها و حرکتش بین اجزای داخلی این ساعتها. مثل این میماند که در سقف ایستگاه قطار �گرند سنترال� زندگی کنی و از بین نقاشی ستارههای روی سقف به بیرون نگاه کنی. پس جذابیت اصلی ساخت یک نوع فیلم تخیلی بود؟ خب �هوگو� در حقیقت یک فیلم تخیلی نیست. فیلمی تخیلی از نوع �هری پاتر�، �ارباب حلقهها� و �ماجراهای نارنینا� نیست. در این نوع فیلمهای تخیلی، سعی میشود اتفاقات و آدمها خیلی خیلی واقعی جلوه کنند تا بیننده باورش کند. یک اژدها پشت پنجرهای ظاهر میشود و آنقدر باور پذیر ساخته شده است که شما میتوانید تصور کنید که وارد اتاق میشود. در هوگو نیز فانتزی بسیار واقعی است، اما در ذهن و قلب شما. برای ایجاد چنبن تخیلی باید از مکانیزم هایی استفاده شود- که میتواند ساعتها، دکور داخلی، لوکوموتیو، قطار یا ربات باشد- از کارکرد درونی این وسیلهها استفاده میشود. ما چندین روز برای انتخاب صداهای مناسب برای اجزای ربات وقت گذاشتیم تا همهی کارهای او واضح باشد. او مانند یک نوازنده پیانو است و همان وجه سحر و جادوی فیلم است. آیا او یک موجود زنده است؟ در مورد چه چیزی فکر میکند؟ این همان تخیل و فانتزی فیلم است. بسیاری از بخشهای فیلم را در استودیوی �شپرتون� در خارج از لندن تصویربرداری کردی. در ساخت لوکیشنها، چه وجه پاریس برایت مهمتر بود؟ ما با تاثیر گرفتن از ایستگاههای قطار پاریس- مانند �پاریس لیون�، �پاریس نورد� و ایستگاه قدیمی �پاریس مونت پارناس� - یک ایستگاه قطار ساختیم. علاوه بر آن، وجوه فرهنگی و تصویری پاریس در اواخر دهه ۲۰ و اوایل دهه ۳۰ را نیز در نظر گرفتیم. مثلا از جنبش هنری و ادبی �دادا�ها و فیلمهای کوتاهی که آنها ساخته بودند استفاده کردیم و پاریسی ساختیم که در حقیقت پاریس نیست، یک برداشت آمریکایی از پاریس است. این را برای شوخی میگویم، من همیشه از خودم میپرسیدم که �از کجا باید بفهمیم که اینجا پاریس است؟� و در جواب، هر زاویهای که بود فرقی نمیکرد، میگفتم: �یک برج ایفل درونش قرار دهید!� تا به حال بسیاری از فیلمهایتان با مزه و خنده دار بودند. اما خنده دار برای بزرگسالان؛ تند و گزنده. آیا برای شما سخت نبود که حالا باید به نوعی دیگر فیلمی خنده دار و بامزه میساختید؟ من تا به حال فرصت تجربه این فضای متفاوت را نداشتم. در فیلم �رفقای خوب� لحظههای بامزهای وجود دارد که بسیار هم خنده دار است. اما آنجا شوخیها، سیاه و تلخ است. مثلا لحظهای که �جو پشی� و �هنری هیل� دارند بحث میکنند و آنجا را به آتش میکشند و این آتش از پس زمینه آغاز میشود. نوع شوخ طبعی و بامزه بودن فیلم بستگی به متن دارد. مثلا اگر تو به من بگویی که یک نفر با لباس �گامبی� هر هفته به دزدی بانک میرود- این بامزه است! دزدی بانک بامزه نیست اما پوشیدن لباس �گامبی� خنده دار است. تم اصلی داستان هوگو داستان یک پسر و ارتباط او با پدر مرحوماش است و این بسیار جدیتر از آن است که خنده دار باشد. در گذشته، زحمت بسیاری میکشیدی تا به تصویر مورد نظرت برسی. در فیلم �گاو خشمگین� یک نفر تکهای از آهن داغ را زیر دوربین نگه میداشت تا چهره �جیک لامولتا� را خسته و بیرمق نشان دهی. یا در فیلم �عصر معصومیت� لحظه اولی که �آرچر� �الن� را میبیند، طوری هر فریم را در بعدی حل کردی تا همه چیز گیج کننده و کند به نظر برسد. برای �هوگو� چه تجربیات جدیدی داشتی؟ دوست داشتم آن چیزی که معمولا امکان انجامش با دوربینهای سه بعدی نبود را امتحان کنیم و انجامش دهیم. و این تقریبا هر تصویری را در بر میگرفت. اما لذت بخشترین قسمت کار، ساخت استودیوی شیشهای �جورج ملیس� بود. ما شروع به برگرداندن صحنههایی از فیلمهای ملیس کردیم و سعی کردیم تا آنجا که میتوانیم این کار را خوب انجام دهیم. لوکیشن زیر دریای �قلمروی پریها� را بازسازی کردیم. فیلمبرداری صحنههای فیلم سازی ملیس پنج شش روز طول کشید. آن لحظهها برای من یکی از بهترین زمانهای دوران فیلم سازیام بود. چه چیز باعث شد که به صورت سه بعدی این فیلم را بسازی؟ من از سال ۱۹۵۳، وقتی که دوازده سالم بود طرفدار فیلمهای سه بعدی بودم و همهی فیلمهای سه بعدی آن زمان را دیدهام: �از فضاى خارج زمین آمد�، �هیولائی از مرداب سیاه�، �مرا ببوس کیت�. که همهی اینها به صورت سه بعدی بسیار زیبا بودند. آن چیزی که روی من تاثیر گذاشت آدمها، پیکرهها در هر فریم بودند. این موارد در �ام را نشانه قتل بگیر� به وفور وجود داشت. در این فیلمها وقتی بازیگران به سمت دوربین حرکت میکردند، احساس میکردی تو هم در کنارشان هستی. کاملا یک تجربهی متفاوت بود، متفاوت با تئاتر و سینما دو بعدی. الان هم همین طور است. آیا فاصله ۴۰ سالی که سینمای سه بعدی نبود احساس خلا نمیکردی؟ البته. این را جدی میگویم. �دیوید کراننبرگ� زمانی برایم یک کتاب داستان مصور سه بعدی فرستاد، چون که او حس من را میدانست. برای دیدن به صورت سه بعدی باید آن عینکهای مخصوص را بزنی. بارها این موقعیت پیش آمده که میگفتم: �تو را به خاطر خدا! مشکل فوکوس چیست؟ چرا فوکوس را درست نمیکنند؟� و یک نفر باید به من یادآوری میکرد که �مارتی، عینکت را بزن!� ---------------- منبع : کافه سینما
درونم کودکی خفته هزارنبار آگاهتر از من خوب میداند که چه میخواهم که چه چیز دوست دارم و از چه چیز متنفرم خوب میداند که نگاهم این نگاه لعنتی کی نمیتواند خودش را جمع و جور کند کی حریف خودش نمیشود! کودکی که گاهی از من بیرون میپرد و در مقابلم میایستد چشمانش را خبیث میکند، دستهایش را به کمرش میزند و با حرص به من خیره میماند! احساس خفگی کرده اینکه هر بار خواسته شیطنتی کند چشمهایم را بستهام و لبهایم را به هم فشردهام تا در خودش بپیچد و کسی بویی از آن نبرد! بیچاره! به خانهات برگرد هیچوقت زمانت نمیرسد چروک زیر چشمانت حتی از روی سایهی آویزان از سقف پیداست! نقد و بررسی فیلم Immortals (فنا ناپذیران) ژانر : اکشن، درام، فانتزی کارگردان : Tarsem Singh تاریخ اکران : نوامبر 2011 زمان فیلم : 110 دقیقه زبان : انگلیسی درجه سنی : R بازیگران: منتقد : جیمز براردینلی (امتیاز 3 ستاره از 4 ستاره)
فیلم Immortals مانند فرزند نامشروع دو فیلم 300 و Clash of the Titans می ماند و با اینکه نسبت به فیلم دوم پیشرفت قابل توجهی دارد، از فیلم اول عقب می ماند. همانطور که در غالب فیلم های Tarsem Singh کارگردان فیلم (The Cell) دیده می شود، داستان ضعیف فیلم در سایه ی ویژگی های بصری فیلم، گم می شود. فیلم Immortals از اساطیر یونان به عنوان نقطه ی آغاز بهره می جوید اما شباهت های آن به افسانه سرایی های معمول، به سرعت از بین میرود. Charles و Vlas Parlapanides نویسندگان فیلمنامه بی آنکه در چهارچوب سرگذشت حقیقی تسئوس یا خدایان المپ محصور بمانند، قصه ی خود را روایت کرده اند.
داستان زمینه ای فیلم Immortals چنین است که بعد از جنگی خونین که با پیروزی خدایان ( به رهبری زئوس) پایان یافته، تیتان ها در سیاهچاله های اعماق کوه تاراتاروس زندانی شده اند. شاه هایپریون (Mickey Rourke) باور خود به خیرخواهی خدایان را از دست داده است (آنها اجازه دادند همسر و فرزندش کشته شوند) و می خواهد آتش نبرد را مجدداً شعله ور سازد. برای اینکار، باید کمان اپیروس را که محل آن از چشم انسان ها و موجودات نامیرا پنهان است، به دست آورد. او به جستجوی فیدرا پیشگوی معبد اوراکل (Frieda Pinto) می رود، چون فکر می کند فیدرا می تواند "ببیند" کمان کجاست. تسئوس (Henry Cavill) سربازی که می خواهد از هایپریون به خاطر کشتن مادرش انتقام بگیرد، قبل از اینکه فیدرا به چنگ او بیفتد، به محافظت از فیدرا می پردازد. تسئوس و فیدرا به همراهی استاوروس (Stephen Dorff) در تلاش برای پیدا کردن کمان هستند تا نگذارند هایپریون آن را بیابد و تیتان ها را آزاد کند. در همین حین زئوس (Luke Evans) و سایر خدایان المپی تنها شاهد ماجرا هستند، زیرا یکی از دستور های خدای نخستین آنها را از اینکه مستقیماً دست به اقدامی بزنند که در زندگی انسانها تأثیری داشته باشد، منع می کند.
از لحاظ بصری فیلم Immortals با توجه به تصاویر هنرمندانه از صحنه های کشتار (که گهگاه به صورت تصویر آهسته نمایش داده می شوند)، جزئیات نمایشی، و لحظات فوق العاده ی زورآزمایی های مردانه، به شدت یاد آور فیلم 300 است و به هیچ وجه نمی شود تصور کرد این تشابهات تداعی کننده غیر عمدی باشند. سبک کاری Tarsem (که گاهی اوقات به طعنه فقط به همین نام خوانده می شود) با وجود استفاده از سایه و تاریکی از Zack Snyder جذاب تر است، اما به هیچ وجه نمی تواند در پرداخت قسمت های کشتار، آن هیاهوی شکوهمند خونین و قدرتمند را به نمایش بگذارد. در فیلم 300 یورش ها فوق العاده هیجان برانگیزند و فیلم Immortals با اینکه همه ی تلاش خود را کرده، موفق به بازنمایی آن نیست. سخنرانی تحریک کننده ی تسئوس پیش از نبردی مهم یاد آور سخنرانی های مشابه هنری چهارم و ویلیام والاس است اما ظاهر آن به شخصیت King Leonidas با بازی Gerald Butler نزدیکتر است.
Tarsem قصد ندارد توجه اصلی تماشاگران به داستان فیلم باشد. این داستان دستمایه ای برای نمایش مراسم کشتار، پرداخت اغراق آمیز به نبردهای حماسی، و چالش های میان خدایان و تیتان هاست. خدایان المپ با خصوصیاتی کاملاً انسانی تصویر شده اند (به خصوص با نمایش تغییر چهره های چندباره ی زئوس به شخصیتی با بازی John Hurt) و تیتان ها به صورت شک برانگیزی شبیه فراریان موردور در فیلم های Peter Jackson هستند. فیلم Immortals طوری ساخته شده که تماشای آن مخاطب را به فکر و اندیشه وا ندارد. برای رسیدن به این مقصود، قهرمان اصلی اندامی عضله ای و مردانه دارد (بعد از دیدن این فیلم در نظر گرفتن Henry Cavill به عنوان شخصیت سوپر من برای مخاطبان راحت تر است). هنرپیشه ی نقش اول زن زیبا و جذاب است (چهره ی Freida Pinto تماشاگر پسند است � برای نمایش برهنه ی قسمت های دیگر اندام او از بازیگر بدل استفاده شده است). و شخصیت منفی فیلم هم کریه المنظر است (شرارت به خوبی در چهره ی Mickey Rourke موج می زنذ). موسیقی متن دلهره آور فیلم که ساخته ی Trevor Morris است هم به خوبی با ظاهر آن همخوانی دارد. فیلم Immortals از هر گونه عنصر ممکن برای افزایش تنش در فضا بهره جسته است.
همان سبک نمایشی برجسته در جان بخشیدن به شخصیت های یک کمیک استریپ که تجربه ی خوشایندی برای تماشاگران فیلم 300 به وجود آورد، فیلم Immortals را در مقامی بالاتر از فیلم نا امید کننده ی Clash of the Titans قرار می دهد. تکنیک 3D از سایر تجربه های قبلی بهتر اجرا شده و این شاید به دلیل استفاده ی جلوه های ویژه در ابعاد گسترده تر باشد که اجرای آن را آسان تر می کند. این فیلم همانقدر به اساطیر یونان وفادار است که Thor به خدایان باستانی اسکاندیناوی! اما این امر در نهایت موضوع مهمی نیست. هدف اصلی Tarsem فراهم کردن تجربه ای خارج از عرف برای مخاطب است که این به هدف رسیده است. شگفتی و تعجب کاملاً در تماشاگران دیده می شود. این فیلم موفق شده در این فصل از سال که سالن های سینما معمولاً فضایی آرام دارند، با انگیزش و ترشح آدرنالین بر اثر هیجان در مخاطبان، به فضای سینمایی گرمایی تازه ای ببخشد. .................................... تهیه و ترجمه: سایت نقد فارسی | |||
| ||||
| ||||
| ||||
| ||||
| ||||
Powered By Amir Hejvani - Marshal | ||||
All Rights Reserved By Marshal Modern Group | ||||
__._,_.___
No comments:
Post a Comment